آرشیو ماهیانه: نوامبر 2014

برنامه عمومی سرخه حصار جمعه ۲۳ آبان ۱۳۹۳

خوب مثل اینکه آقا فرزاد و علی آقای بیانی دارن تبدیل به پایه ثابت سرخه حصار میشن که از این بابت خیلی هم خوشحالیم 😀

این هفته آن نوجوان به دلیل مسائل شخصی نتونست حاضر بشه تو برنامه. محمدرضا هم که کشیک بود. حمزه هم که هیچ اثری ازش نیست. محمدحسین وسیله نداشت، یحیی هم که دوباره خواب موند. موندیم فقط من و رضا و علی (بیاتی) و فرزاد. یکی از دوستان آقا فرزاد هم از اراک اومده بود که جمعه همرکاب شدیم.

سرخه حصار

قبل از نگهبانی جاده ده ترکمن استاد عزیز محمد راستی رو ملاقات کردیم و آقای راستی هم اتفاقا با دوچرخه کوهستان اومده بود و به ما افتخار داد و تا ده با ما همرکاب و همصحبت شد.

به ده که رسیدیم بعد از خرید مایحتاج ضروری علی آقا یه آشپزخونه کامل از کوله پشتیش استخراج کرد و شروع کرد به آشپزی

با تهران دود آلود به رسم یادگاری عکسی گرفتیم

و بعد آفرود بازی رو شروع کردیم

بعد هم گلوله کردیم تا دم در و بعد از خوش و بش خدانگهداری و هرکسی رفت به یه سمت.
تمرین بسیار خوبی بود و خیلی هم در کنار دوستان خوش گذشت

برنامه عمومی سرخه حصار – ۹ آبان ۱۳۹۳

تو این برنامه علاوه بر من و آقا رضا و علی (نوجوان)، آقا علی بیاتی به همراه دوست عزیزش آقا فرزاد تشریف آوردن و محمدرضا هم که خواب مونده بود خودشو تو ده ترکمن بهمون رسوند (لامصب بربری چه می کنه)

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

تو ده ترکمن دوستان عزیزی بهمون ملحق شدن که تازه باهاشون آشنا شدیم. متاسفانه علیرغم اینکه دوستان بسیار باصفایی بودن، اسمشونو به خاطر ندارم و از همین تریبون ازشون خواهش می کنم که خودشون رو معرفی کنن

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

چند تا بچه گربه هم تو حیاط امامزاده رویت شد که برای اهل گربه فرصتی مهیا شد تا هم غذایی به اونها بدیم هم دمی صفا کنیم باهاشون

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

برنامه بسیار خوبی بود و از آشنایی با دوستان جدید هم بسیار خوشنود هستیم

برنامه دو روزه آهار، شکراب – ۲۷ شهریور ۱۳۹۳

از دفعه قبل که رفته بودیم آهار-شکراب خیلی دلمون می خواست که یه برنامه دو روزه ترتیب بدیم و یه شب اونجا بمونیم. این برنامه جور نشد تا اینکه هفته آخر شهریور رسید. شنیده بودیم که تو این موقع از سال شکراب هوا خیلی سرده و شاید نتونیم شب بمونیم اونجا. با اصرار علی تصمیم گرفتیم که شانس خودمونو امتحان کنیم. البته علی هم زحمت کشید و با چند تا تماس تلفنی با دوستان و آشنایان کوهنورد مارو مطمئن ساخت که خطری از جانب سرما مارو تهدید نمی کنه و یحتمل فرداش زنده برمیگردیم پایین. من که بعد از برنامه لار-بلده-رویان دوچرخه رو برای سرویس تیکه تیکه کرده بودم مجبور شدم ۵شنبه زود برگردم خونه و شروع کنم به مونتاژ چرخ. خلاصه اینکه قرارمون ساعت ۳ و محل قرار هم فلکه اول تهرانپارس بود. برای این برنامه من وعلی و رضا اعلام آمادگی کرده بودیم.

با کمی تاخیر سر قرار رسیدم. رضا و علی قبل از من رسیده بودن و آقا ایمان دوست علی هم همراهش اومده بود. بعد از احوالپرسی به طرف فلکه سوم راه افتادیم واونجا یه دونه وانت گرفتیم و تا بالای گردنه رو با وانت رفتیم. برادران پلیس راه و همینطور گشت ارشاد در محل حضور فعال داشتن و جالب اینکه یکی از برادران نیروی انتظامی (نمیدونم از کدوم گروه بود) با حالت تمسخر به من گفت که “حال دارید دوچرخه سوار میشید؟ برو موتور سوار شو ببین چه حالی میده” منم در جوابش گفتم “شما دوچرخه سوار نشدی اگه یه بار سوار بشی دیگه موتورو میزاری کنار” که بعد از حاضر جوابی من خاموش شد!

صبق معمول با سرعت اومدیم پایین و به طرف آهار رفتیم. هوا عالی بود. به اوشان که رسیدیم علی یهو پیشنهاد داد که برای شام جوجه بگیریم با خودمون ببریم بالا! اولش یه خورده مقاومت کردیم بعد دیدیم بد فکری هم نیست، همون اوشان زدیم بغل و مقدمات فراهم کردیم و راه افتادیم به سمت آهار. جاده آهار بعد ازظهر با اون هوای خنک و سایه های عالی واقعا لذت بخش بود. اصن یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید، عالی بود. علی و ایمان جلوتر رفته بودن و من و رضا به خاطر زانوی آسیب دیده من آرومتر می رفتیم.

وقتی رسیدیم آهار دیدیم ورودی آهار به خاطر اینکه ۵شنبه بعدازظهر بود و مردم رفته بودن سر مزار اهل قبور یه خورده شلوغ بود. عده ای هم مشغول ییلاق بودن یعنی در حال آمدن به آهار برای گذران تعطیلات آخر هفته بودن. آفتاب دیگه پایین اومده بود و هرچی بود شفق بود.

خریدهای دیگری که داشتیم اعم از ادویه مورد نیاز برای طبخ جوجه، نون به مقدار بسیار زیاد (به دلیل همراهی دو موجود بزرگ معده) و .. از همون آهار تهیه کردیم و راه افتادیم به سمت شکراب. دیگه یواش یواش زانوم داشت اذیت می کرد. به علی و ایمان گفتیم که شما با سرعت برید بالا و اتاق و مخلفات لازم تهیه کنید من یواش یواش میام بالا، البته آقا رضا هم که پاسوز من شد و آروم آروم همپای من میومد بالا. از اینا گذشته منظره های بی نظیری که غروب اونجا بوجود آورده بود اصلا برای من راه نداشت که با سرعت از کنارشون رد بشم. لذت قدم زدن تو کوچه باغ تو غروب با یه نسیم خنک و بوی خاک نم خورده و گاهی هم صدای گوسفندی از دور و البته صدای قدم های خودمون تو اون سکوت واقعا عالی بود. باید تجربش کنید حتما.

وسطای راه که رسیدیم دیگه هوا تاریک شده بود و به سختی می شد جلوی پامونو ببینیم و چون کنارمون صخره و پرتگاه بود دست به دامن Petzl شدیم که همین تازگی ۲۰۰ چوق پولشو داده بودم و باید خودشو به ما نشون میداد ببینیم چند مرده حلاجه!
واقعا ابزار مفید و به درد بخوری بود این هد لامپ فقط یه مشکلی داشت اونم این بود که به محض اینکه روشنش کردم یه میلیون و ششصد تا پشه دور چراغ جمع شدن. شده بودم عین این کارتونا که یارو سرش می خوره یه جایی بعد پرنده ها دور سرش می چرخن!

به خاطر تاریکی سرعتمون از اون هم کمتر شده بود. تو اون تاریکی یهو دیدم یه دوچرخه سوار داره از بالا میاد به رضا خبر دادم و خودمونو کشیدیم کنار البته تو دلم چند تا فحش هم بهش دادم که آخه مگه تو این تاریکی بدون چراغ تو این شیب و پرتگاه کسی دوچرخه سواری می کنه؟ نزدیکتر که اومد دیدم علی خودمونه نگران شده بود از اینکه دیر کردیم. خلاصه بعد از کمی نصیحت به سمت بالا راه افتادیم. واقعا حس خوبی داره قدم زدن شبانه تو دل طبیعت.

تو همین گیر و دار یه بنده خدایی با الاغ و یه مقدار باری که الاغش حمل می کرد رسید بهمون یکی دو باری راه بهش دادیم که رد بشه ولی نشد آخر سر گفت بابا من می خوام پشت سر شما بیام که جلومو ببینم. خلاصه ایشونم تا شکراب همراه ما شد.
وقتی رسیدیم شکراب بدجوری عرق کرده بودیم به همین خاطر سریع خودمونو خشک کردیم و سعی کردیم گرم نگه داریم تا سرما نخوریم. علی و ایمان قبلا زحمت اجاره اتاق رو کشیده بودن. ما مستقیم رفتیم داخل اتاق و کمی دراز کشیدیم تا خستگی راه از تنمون بیرون بره.

کمی که استراحت کردیم یادمون افتاد که شدیداً گرسنه ایم و باید شام رو آماده کنیم. از علی و ایمان قول گرفته بودیم که اگه قرار بر جوجه شد خودشون باید کاراشو بکنن (یه لحظه هم استثمار به ذهنتون خطور نکنه ها) ولی بعد دیدیم که نصف العیش، منقل العیش بنابراین خودمون هم دست به کار شدیم.
اول علی رفت از مسئولین امامزاده به تعداد لازم سیخ گرفت و شروع کردیم به سیخ گرفتن جوجه ها.

آهار

آقا اون شبرنگای بادگیر آقا رضارو که دارید، اصن فکر کنم LED بودن لامصب.
یه چیزی که یادم رفت بگم این بود که هوا بس ناجوانمردانه سرد بود! واقعا سرد بود و هرچی داشتیم پوشیدیم!
بعد از سیخ گرفتن جوجه ها رفتیم پای منقل و هم خودمونو گرم کردیم و هم جوجه ها رو کباب. ماجرای آتش روشن کردن با چوب و ذغال درست کردن و جوجه کباب کردن اونو تو طبیعت که دیگه تعریف کردنی نیست، جای همگیتون خالی. فقط میتونم همینو بگم

شکراب

شکراب

بعد از خوردن غذا و البته سکوت کامل در حین غذا خوردن (باور کنید اگه کنار علی و ایمان بشینید و حرف بزنید قوت لایموت هم گیرتون نمیاد، ماشالا به چرخ گوشت اینا سرعتشون از اونم بیشتر بود) یه چایی زدیم در رگ که نمونش تو دنیا نبود. چای ذغالی اعلا درست شده روی زغال تهیه شده از چوبهای خشک درختهای آهار. چایی رو که خوردیم یهو بدنمون گرم شد و تصمیم گرفتیم یه سری به بیرون از امامزاده و باغهای اطراف بزنیم و شبگردی کنیم.

شکراب

چون همه باهم می خواستیم بریم به فکر دوچرخه ها افتادیم، دوچرخه ها رو آوردیم داخل اتاق و جاسازی کردیم.

شکراب

شبگردی در تاریکی مطلق بود ولی خیلی صفا داشت. البته Petzl عزیز همراهمون بود و جلوی پامون رو روشن می کرد ولی وسط راه یه فکری به سرم زد شیطانی، گذاشتمش روی حالت فلاشر. هر ثانیه یه بار تاریکی مطلق اونجارو روشن می کرد و خیلی هیجان انگیز بود. یه حس خاصی مثل فیلم های زامبی بهمون میداد.

شکراب

شکراب

نکته جالبی که این شبگردی بود این بود که یه فروند سنجابک دیدیم که دیدنش معمولا تو طبیعت خیلی سخته تازه اونم تو شب. خیلی زیبا بود و دوست داشتنی ولی زود فرار کرد

بعد از یه خورده شبگردی و تماشای آسمون زیبا و عجیب شکراب برگشتیم به اتاقمون.
خستگی بر ما مستولی شده بود و تصمیم گرفتیم بخوابیم. راستی تا یادم نرفته بگم که اتاق بغلی ما هم یه گروه کوهنورد بودن که خیلی به دوچرخه علاقه نشون دادن، بچه های باحالی بودن و معلوم بود که خیلی اهل کوه هستن.

شب قبل از اینکه کیسه خوابهارو باز کنیم و کپه لالامونو بذاریم گفتیم یه دستشویی بریم بصورت جمعی، فکر دستشویی رفتن تو اون سرما به اندازه کافی عذاب آور بود. در حال رفتن به سمت دستشویی ها متوجه شدیم که شب خاموشی میزنن و برق قطع میشه. ای تو روح اونی که اولین بار طرح شلوار دو بنده دوچرخه سواری رو داد!!!

برگشتیم به اتاق و آماده خواب شدیم و خاموشی هم زده شد ولی مگه می شد خوابید، تا نصفه شب میگفتیم و می خندیدیم. خیلی خیلی خوش گذشت، خیلی برای یه لحظشه.
من یه ساعتی خوابیدم ولی از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد فکر می کنم به خاطر هوای خیلی پاک اونجا بود. بیدار شدم دیدم علی هم بیداره و خوابش نمیاد و رفته بیرون آتش رو برپا کرده منم وسوسه شدم پا شدم رفتم. دو تا از کوهنوردای اونجا هم اومده بودن. چهارتایی کنار آتش گپ و گفتمون گرفت در مورد کوه و طبیعت و هرآنچه به اینها ربط داشت. تو همین حین هم یه چایی گذاشتیم که نصفه شبی حسابی چسبید. بعد از یه ساعت گپ زدن برگشتیم و خوابیدیم.

صبح من و رضا زودتر از بقیه بیدار شدیم. هرکاری کردیم علی و ایمان بیدار نشدن به همین خاطر ما هم تصمیم گرفتیم دوتایی بریم آبشار شکراب رو ببینیم. صبح زود از بین کوچه باغها و مسیرهای باریک و گاهی سنگلاخی گذشتیم تا رسیدیم به آبشار. جای زیبایی بود ولی حیف که به خاطر زاویه نور نمیشد عکس های خوبی از اونجا گرفت.

شکراب

شکراب

شکراب

شکراب

شکراب

برگشتنی متوجه شدیم که یه آبشار کوچکتر هم پشت سرمون هست.

بعد از دیدن آبشارها گرسنگی آلارم داد. سریع خودمونو رسوندیم به اتاق. هرکاری کردیم بچه ها بیدار نشدن من به فکرم رسید که یه راه فقط برای بیدار کردن این دوتا هست: بوی غذا!
رفتم املت و نیمرو به مقدار فراوان سفارش دادم و برگشتم به اتاق. املت و نیمرو آماده شد و بردیم به اتاق و علی و ایمان هم بیدار شدن و بی امان به سمت غذا حمله ور شدن. در کسری از ثانیه ظرف های خالی موند و هنوز گرسنگانی بر سر سفره. خلاصه اینکه دوباره سفارش و دوباره صبحانه که جای همگی خالی واقعا چسبید. البته از همگی عذرخواهی می کنم مجالی برای عکس گرفتن نبود

بعد از صبحانه یواش یواش آماده شدیم برای برگشتن. وسایلمونو جمع کردیم و دم در دو سه تا عکس دیگه هم گرفتیم و بعد از خداحافظی از دوستان کوهنوردمون به سمت شکراب راه افتادیم.

شکراب

شکراب

بعد از اون هم اتفاق خاصی نیفتاد و بعد از رسیدن به آهار به سمت فشم و بعد هم گردنه قوچک رفتیم و از اونجا هم که نخود نخود هرکه رود خانه خود.

یه چیز جالبی که یادم رفت بگم این بود که روز اول موقع بالا رفتن از بین کوچه باغ های آهار من و رضا داشتیم باهم درباره برنامه های امسال که گروه فراز اجرا کرده بود صحبت می کردیم و متوجه شدیم که نه تنها خیلی از برنامه های عقب افتاده از برنامه ریزی هامون رو انجام دادیم تازه چند تا برنامه اضافه بر اونها رو هم اجرا کردیم و این خیلی باعث خوشحالیمون شد از طرفی کلی نقشه و مسیر هم برای سال آینده تدارک دیدیم، به همین خاطر بی صبرانه منتظر رسیدن سال آینده و اجرای برنامه های جدید به همراه دوستان فرازی هستیم.

به امید همرکابی همیشگی

لینک گزارش در سایت بایک۲۰

مسیر دشت لار-بلده-رویان شهریور ۱۳۹۳

قسمت شد به همراه حمزه عزیز سفری به شمال از طریق مسیر لار-بلده-رویان داشتیم. گزارش سفر با جزییات بصورت صوتی آماده شده که میتونید دانلود کنید

فایل های صوتی گزارش:
فایل صوتی گزارش روز اول: از گرمابدر تا آبادی سرخک :
فرمت amr(دانلود از OneDrive با حجم ۷ مگابایت)
فرمت amr(دانلود از DropBox با حجم ۷ مگابایت)

فرمت mp3 (دانلود از OneDrive با حجم ۳۶ مگابایت)
فرمت mp3 (دانلود از DropBox با حجم ۳۶ مگابایت)

فایل صوتی گزارش روز دوم: از آبادی سرخک تا بلده :
فرمت amr (دانلود از OneDrive باحجم ۵ مگابایت)
فرمت amr (دانلود از DropBox باحجم ۵ مگابایت)

فرمت mp3 (دانلود از OneDrive با حجم ۲۶ مگابایت)
فرمت mp3 (دانلود از DropBox با حجم ۲۶ مگابایت)

فایل صوتی گزارش روز سوم و چهارم: از بلده تا رویان و نور :
فرمت amr (دانلود از OneDrive با حجم ۴ مگابایت)
فرمت amr (دانلود از DropBox با حجم ۴ مگابایت)

فرمت mp3 (دانلود از OneDrive با حجم ۲۰ مگابایت)
فرمت mp3 (دانلود از DropBox با حجم ۲۰ مگابایت)

یه کلیپ هم ساختم برای عکس ها که در دو کیفیت با حجم های مختلف برای دانلود گذاشتم و میتونید دانلود کنید.

کلیپ سفر:
دانلود کلیپ سفر با کیفیت پایین (دانلود از DropBox با حجم ۹۷ مگابایت)
دانلود کلیپ سفر با کیفیت بالا (دانلود از DropBox با حجم ۲۳۰ مگابایت)

دانلود کلیپ سفر با کیفیت پایین (دانلود از OneDrive با حجم ۹۷ مگابایت)
دانلود کلیپ سفر با کیفیت بالا (دانلود از OneDrive با حجم ۲۳۰ مگابایت)

فایل مسیر رو هم حمزه عزیز زحمت میکشن و اضافه می کنن به سایت
اگر سوالی داشتید که تو گزارش بهش اشاره نشده میتونید همینجا مطرح کنید تا من یا حمزه جواب بدیم.

در مجموع خیلی خوش گذشت و تجربه عالی، بکر و بی نظیری بود.

تعداد عکس های انتخاب شده زیاد هستن به همین خاطر تو پست دوم میذارم تا در همه صفحات تکرار نشه (بزودی عکس ها در پست دوم اضافه خواهد شد)

برای تبدیل فایل های amr از سایت Online-Convert استفاده کردن که بدینوسیله ازش تشکر می نمایم

گزارش تصویری
روز اول
لار

لار

لار

توقف برای صرف صبحانه
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

دشت لار از لابلای کوهها برای اولین بار در طی مسیر دیده میشد
لار

لار

لار

لار

لار

اولین مواجهه با عشایر دشت لار
لار

لار

لار

لار

لار

لار

آقای عسکری دوست داشتنی
لار

لار

لار

لار

لار

آبشار سپیداب
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

عکس تکی طلا
لار

سلفی حمزه با طلا
لار

عکس های یادگاری با طلا
لار

لار

لار

آسمان شب کوهستان
لار

لار

روز دوم
لار

لار

روزی ما
لار

لار

سرخک از نمای بالای کوه
لار

لار

لار

لار

لار

لار

سایکلودانهیل توریزم
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

تیله در ارتفاع ۳۰۰۰ متری!
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

کولونی عجیب
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

گاوی که خیلی دقت میکرد
لار

لار

لار

لار

دیدن یالرود برای اولین بار در طی مسیر+ماشین های راهسازی
لار

لار

لار

لار

لار

لار

دوراهی بلده-یوش: سمت راست بلده و سمت چپ یوش
لار

لار

لار

روز سوم:
لار

لار

بلده از وسطای گردنه سیاه سنگ
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

دروازه ورود به ابرها
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

آبشار حرام او (حرام آب)
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لار

آقای اسکندری
لار

لار

برنامه سایکل توریستها در تلویزیون
لار

لار

لار

لار

لار

لار

لینک در پورتال بایک۲۰
لینک گزارش در سایت بایک۲۰

پی نوشت:
اطلاعات جدیدی در مورد این مسیر کسب کردم که برای آشنایی بیشتر دوستان میذارم شاید که سال آینده قسمت شد شما هم خواستید برید ضمن اینکه کماکان منتظر نقشه مسیر از حمزه عزیز هم هستیم
گردنه بین گرمابدر (از نگهبانی پارم ملی لار) تا دشت لار به گردنه خاتون بارگاه معروفه و تنگه ای که بعد از این گردنه ازش عبور می کنید و بعد از اون وارد دشت میشید اسمش تنگه یونزا یا تنگه اژدهاست که محل یکی از یخچال های طبیعی و معروفه که متاسفانه زمانی که ما رفتیم از یخچال اثری نبود.
گردنه ای هم که از آبشار سفیداب شروع میشه و تا بالای ارتفاعات بعد از سرخک و بلندترین نقطه مسیر ادامه داشت اسمش گردنه پاکبود هست که انصافا پاهای مارو کبود کرد
بعد از گردنه پاکبود به سمت دره ای سرازیر شدیم که رودخونه یالرود توی اون دره جاری بود. اسم این دره کوشک هست و بعد از اینکه از دره خارج می شدیم به یک دشت وارد شدیم که اسم اون دشت چهل چشمه است و واقعا هم تعداد چشمه هایی که توی این دشت بود خیلی زیاد بود و یکی از معضلات ما که سرعتمونو کند کرده بود وجود همین چشمه های زیاد توی این دشت بود.

پی نوشت ۲:
فایل های Track مسیر از گرمابدر تا نور

لالون (لالان) – ۲۴ مردادماه ۱۳۹۳

جمعه قبلی که رفته بودیم ده ترکمن باهم قرار گذاشتیم که برنامه بعدی دوباره بریم آهار. تو گروه هم اعلام کردیم ولی اواسط هفته یکی از همکارای من تو صحبتهاش به جایی به اسم لالون (لالان) اشاره کرد که جای خوش آب و هوا و قشنگی بوده. منم با بچه های گروه مطرح کردم و یهو برنامه عوض شد و قرار شد به جای آهار بریم لالون.
قرارمون شد روز جمعه صبح ساعت ۶ و نیم فلکه اول تهرانپارس. وقتی قرار اوکی شد با سپهر تماس گرفتم که دعوتش کنم ولی متاسفانه هرچقدر تماس گرفتم موفق به صحبت کردن باهاش نشدم. قسمت نبوده حتما.
ما قرار گذاشته بودیم که از تهرانپارس تا بالای گردنه رو با وانت بریم و از اونجا به بعد رکاب بزنیم اما سجاد شبش وسوسه شده بود که همه مسیرو رکاب بزنه به همین خاطر صبح ساعت ۵ راه میفته و ساعت ۶ بالای گردنه میرسه. رکاب زدن نیست که تراکتوره. وقتی سیده بود بالا هنوز هوا تاریک بوده و ماه تو آسمون. این عکسو گرفته یادگاری

لالون

خلاصه من و رضا و محمدرضا و کامران هم سر ساعت در محل قرار حاضر شدیم و راه افتادیم به سمت جایی که وانت باشه. هنوز چند متری نرفته بودیم که پنچری دادیم

لالون

ما پنچری هم میدیم روحیه رو حفظ می کنیم
لالون

لالون

لالون

خلاصه بعد از پنچرگیری راه افتادیم به سمت خیابون ….. که معمولا وانتی ها اونجا هستن. یه وانت گرفتیم و چرخ هارو بار زدیم و رفتیم به سمت گردنه. اونجا که رسیدیم حمزه و دوستش آقا رحمان هم تازه رسیده بودن سجاد هم که خیلی وقت بود منتظر ما بود. خلاصه یه عکس یادگاری گرفتیم و راه افتادیم به سمت پایین گردنه.

لالون

تا فشم اتفاق خاصی نیفتاد و فقط رکاب زدیم.

لالون

فشم وایسادیم برای خرید نون بربری عزیز دل من. آقا رضا رفت تو صف نون

لالون

و ما هم منتظر بودیم

لالون

البته خداییش من به رضا سر میزدم که تنهایی اذیتش نکنه
بعد از خرید نون بربری خاشخاشی که انصافا نونش بی نظیر بود، راه افتادیم به سمت سه راهی زایگون.

لالون

از اونجا هم تا خود زایگون اتفاق خاصی نیفتاد فقط رکاب زدیم. البته یه جایی تو مسیر یه جوی آب از کنار جاده رد میشد با دیدنش من و محمدرضا به هوس افتادیم که یه دستی به آب بزنیم، یخ بود به تمام معنا، یه مشت آب به صورتم پاشیدم کل خستگی مسیر از تنم در رفت
رسیدیم زایگون اونجا تو میدون اصلی شهر یه سوپرمارکت بود که رفتیم یه سری بهش زدیم و یه خورده خوراکی خریدیم و راه افتادیم. بچه ها می خواستن برن دستشویی که آدرس مسجد رو بهشون دادن، رفتن اونجا دیدن مسجد تعطیله! ظاهراً مساجد اونجا تایم کاری دارن!!!
انتهای زایگون به سه راهی لالون رسیدیم. از همون ابتدای مسیر شیب مثبت بود و رکاب زدن. دو گروه شده بودیم رضا و کامران و علی و سجاد خیلی جلوتر بودن و حمزه و رحمان و محمدرضا و من عقبتر بودیم. بچه ها بالاخره دستشویی گیر آوردن منم به راهم ادامه دادم و رسیدم به رضا اینا که منتظر ما بودن. یه گوشه نشسته بودیم و تو این فاصله که منتظر بچه ها بودیم رضا یه فایل صوتی پخش کرد که هممون از خنده رو زمین پخش شده بودیم و زمین گاز می زدیم.
خلاصه بچه ها اومدن و مسیر رو تا لالون ادامه دادیم. اینم یه عکس از لالون

لالون

تصمیم گرفتیم مسیر رو تا اونجایی ادامه بدیم که از ماشین و جاده و آدم و تمدن خبری نباشه! همین کارو هم کردیم ولی از لالون به بعد مسیر شیب زیادی داشت و آسفالت هم خیلی بد شده بود.
اینم آقا کامران خستگی ناپذیر در حال رکاب زدن به سمت بالای لالون

لالون

از اهالی لالون به همراه مرکبش

لالون

طبق معمول ما شدیم جزو ته کلاسی ها. مسیر دو راهی های زیادی داشت و بعضی جاها که ممکن بود اشتباه کنیم حمزه و رحمان منتظر ما میشدن. محمدرضا هم که سعی می کرد تند نره و همپای من رکاب بزنه.

لالون

اینم انتهای مسیر خاکی ماشین رو بعد از لالون. من دیگه بریده بودم و شیب هم خیلی زیاد شده بود. قسمتی از مسیر رو پیاده گز کردم.

لالون

مسیر از یه جایی به بعد مسیر پاکوب کوهپیمایی بود و حال خاصی داشت رکاب زدن تو این مسیر

لالون

لالون

یه جاهایی از مسیر مجبور بودیم از بین درختهای انبوه و یا انبوه گلهای خشک شده رد بشیم

لالون

لالون

رودخونه، سرسبزی، هوای خنک، مسیر خوب

لالون

لالون

بچه هایی که جلوتر بودن یه جای باصفا کنار رودخونه و بین انبوه درختا انتخاب کردن برای نشستن و امر واجب لهو لعب
به محض اینکه رسیدم علی یه دونه سیب درشت بهم داد. اونجا درختهای سیب و گردوی خودرو زیاد بود.

لالون

عکس های تکی با رودخونه و طبیعت

لالون

لالون

لالون

بعدش قرار شد از رودخونه رد بشیم و اونورش که فضای بهتری داشت ناهار صرف کنیم
اولین نفری که پا به آب زد کامران بود

لالون

خودمون رفتیم اونور آب و چرخهارو تنها گذاشتیم

لالون

و بدینسان ناهار شروع شد. هرکی هرچی داشت گذاشت وسط و انواع و اقسام مزه ها رو داشتیم رو سفره: شور و ترش و تند و شیرین

لالون

لالون

لالون

موقع ناهار خوردن این ویو پشت سر ما بود:

لالون

و این ویو روبروی ما

لالون

بعد از ناهار و کمی استراحت برگشتیم پیش چرخ ها

لالون

مسلموناش نماز زدن به رگ (قبول باشه) و بعدش هم شروع کردیم به جمع و جور کردن و در همین حین گپ زدن از همه جا

لالون

آقا رضا در حال آماده شدن برای برگشت

لالون

آخرین لحظاتی که در طبیعت اونجا داشتیم. دل کندن ازش سخت بود

لالون

لالون

یه عکس دسته جمعی گرفتیم به یادگار از لالون

لالون

مسیر پاکوب رو رکاب زدیم تا برسیم به ابتدای جاده خاکی منتهی به لالون

لالون

لالون

لالون

اینم محمدرضا که تو این جاده به این قشنگی در حال محو شدن تو افق بود

لالون

از اینجا به بعد هیچ اتفاق مهمی نیفتاد، باور نمی کنید؟!
باور کنید هیچ اتفاق مهمی نیفتاد، نه کسی تصادف کرد، نه کسی پاش ورم کرد، نه کسی پوست روی زانوش کنده شد و نمی تونست رکاب بزنه، نه کسی دو سه سانت از پوست کمرش کنده شد، خلاصه هیچ اتفاق قابل عرضی نیفتاد!!! هرچی هم هست همش شایعه بوده برای اینکه مارو خراب کنن
به هر نحوی بود رسیدیم به میدون لواسون و اونجا مدتی استراحت کردیم

لالون

بعد از استراحت کوتاه به سمت بالای گردنه راه افتادیم و اونجا هم با حمزه و رحمان خدانگهداری کردیم. بعد از خداحافظی بچه ها گیر دادن که به خاطر خرید ست xt باید شیرینی بدم، منم که دست و دلباز فوری قبول کردم و رفتیم بستنی فروشی همیشگی و شیرینی بچه ها رو دادم

لالون

لالون

حالا بماند که تو این برنامه بعضی ها برای اولین بار با Trek فول ساسپنشن خودشون اومده بودن اصلا به روی خودشون هم نیاوردن که باید شیرینی بچه هارو بدن. به هر حال اگه شیرینی خرید ست xt یه بستنی باشه خودتون حساب کنید شیرینی خرید دوچرخه Trek دو کمک چنده؟!!!

این برنامه هم بعد از خوردن بستنی به پایان رسید ولی بازم تکرار می کنم واقعا این نوشته ها نمیتونه اون حس لذت باهم بودن رو برسونه، صمیمیت آقا رضا، شور و حال و انرژی آقا کامران، لذت رکاب زدن در کنار حمزه و رحمان، شیطنت های علی و حجب و حیای سجاد و معرفت محمدرضا از توی این نوشته ها قابل لمس نیست. امیدوارم که در برنامه های بعدی باز هم باهم رکاب بزنیم.

پی نوشت: ما یعنی اعضای گروه فراز تو برنامه هامون هیچ آشغال و یا ضایعاتی رو تو طبیعت رها نمی کنیم و همه آشغالها بعد از جمع آوری در طی برنامه تو حمل و توی اولین سطل زباله ای که برسیم میریزیم. البته این یه وظیفه است ولی یادآوری اون ممکنه بعضی از دوستان رو که تا حالا حواسشون به این موضوع نبوده رو به فکر بندازه.

دریافت فایل مسیر
لینک گزارش در سایت بایک۲۰

آهار، شکراب – ۶ تیرماه ۱۳۹۳

از اونجایی که امسال سال اجرای برنامه های معوقه است بعد از اجرای برنامه آتشگاه و زندان هارون نوبت رسید به یه برنامه ای که پارسال می خواستیم اجراش کنیم ولی نشد به دلایل مختلف، برنامه آهار-امامزاده شکراب.
به محض اطلاع رسانی از یه هفته قبلش تقریبا همه اعضا اعلام آمادگی کردن به جز محمدحسین که به خاطر تعمیرات خونه مجبور بود تو خونه باشه. متاسفانه هرچقدر که با سجاد تماس گرفتم جواب نداد و نتونست تو این سفر با ما همراه باشه. کسانی که تو این سفر اعلام آمادگی کرده بودن: من، رضا، پیمان، حمزه (به همراه دوستش)، یحیی، علی و محمدرضا

شب قبلش طبق معمول نقشه A4 از مسیر تهیه شد تا یه وقت خدای نکرده گم نشیم!

آهار

من و رضا و پیمان و علی قرار فلکه اول تهرانپارس قرار گذاشتیم. قرار بود من شب قبلش با آقای قاسمی (راننده آشنا) هماهنگ کنم که صبح دوچرخه ها رو با ماشین تا بالای گردنه قوچک ببریم ولی هرچقدر تلاش کردم موفق به تماس نشدم. محمدرضا و یحیی هم تصمیم گرفتن که گردنه قوچک رو رکاب بزنن و بالای گردنه به هم ملحق بشیم. حمزه هم که از اتوبان ارتش میومد و بالای گردنه به هم میرسیدیم.

من یه همسایه جدید دارم که تازه اومدن تو ساختمون ما. همون روزی که اسباب کشی کردم اومد پیش من و گفت که تازه می خواد ازدواج کنه و اجازه خواست که شب عروسی بعد از برگشتن از تالار نیم ساعت تو پارکینگ خونه مراسم خودمونی داشته باشن با یه کم چاشنی شادی! پنجشنبه شب قبل از برنامه آهار برنامه عروسی ایشون بود اما نیم ساعت تبدیل شد به چند ساعت و کمی چاشنی شادی تبدیل شد به جاز و سیستم های صوتی که صداش از سه خیابون اونورتر هم میرفت. منم که عادت ندارم شادی کسی رو خراب کنم ضد حال نزدم و گذاشتم حالشونو بکنن ولی با ضرب موسیقی خونه تکون می خورد و نمی تونستم تا دیروقت بخوابم. به همین خاطر صبح خواب موندم. قرار ساعت ۶ و نیم بود من تازه ۶ و ۲۰ دقیقه از خواب پریدم. نمیدونم چطوری ولی سه سوته از خونه زدم بیرون و با کمی تاخیر سر قرار رسیدم.

راه افتادیم که بریم فلکه سوم و اونجا ماشین بگیریم ولی وقتی رسیدیم دیدیم هیچ وانتی اونجا نیست و مسیر رو ادامه دادیم تا رسیدیم به همت (زین الدین). انجا ماشین زیاد بود با یکی به توافق رسیدیم و چرخ هارو گذاشتیم تو ماشین و سوار شدیم راه افتادیم به سمت بالای گردنه قوچک.

آهار

بالای گردنه وقتی همه رسیدن (یحیی و محمدرضا کمی با تاخیر رسیدن) بعد از احوالپرسی های معمول یه عکس دسته جمعی گرفتیم و آماده شدیم برای راه افتادن
از سمت راست به چپ: یحیی، علی، محمدرضا، رضا، محمد، پیمان، دوست حمزه، حمزه

آهار

بعد از اینکه راه افتادیم گردنه قوچک بود و شیب و باد و لذت. حالشو بردیم به نیت همه بچه های بایک۲۰
میدون لواسون که رسیدیم به سمت فشم رفتیم و تو راه یه جایی برای خرید مایحتاج وایسادیم. من و علی چون صبحانه نخورده بودیم از فرصت استفاده کردیم و یه خورده خرت و پرت خوراکی زدیم بر بدن

آهار

تو این حین و بین محمدرضا هم گم شده بود که یحیی سعی می کرد باهاش تماس بگیره.

آهار

به سمت فشم راه افتادیم. سه راهی آهار که رسیدیم (من و یحیی آخرین نفراتی بودیم که رسیدیم تو مایه های شاگرد تنبلای ته کلاس) ضمن یادی از سفر امامه همونجا توقف کردیم و یه چند تایی عکس گرفتیم

آهار

آهار

آهار

آهار

قبل از حرکت نقشه آچا رو چک کردیم که یه وقت گم نشده باشیم!

آهار

به سمت آهار راه افتادیم. کمی که جلوتر رفتیم کم کم آثار شهری کمتر میشد و حالت روستایی بیشتر خودشو نشون میداد و به همین خاطر لذت رکاب زدن بیشتر میشد. یه گردنه کوچیک هم تو مسیر بود که بعد از گذشتن از اون مسیر گاهی مثبت و گاهی منفی بود.
نزدیک آهار که رسیدیم یواش یواش شلوغ شد. مردم زیادی برای تفریح آخر هفته اومده بودن و اغلب هم با ماشین و طبیعتا آلودگی زیست محیطی و صوتی و وجودی و ….

ابتدای آهار جمعیت به قدری زیاد بود که مجبور شدیم کمی از مسیر رو پیاده بریم. توی روستا یه چایخونه بود که یه حوض داشت جلوی مغازه و چند تا صندلی. اونجا آبگیری کردیم و یه چند دقیقه ای استراحت.
قسمتهایی از روستا قدیمی بود و ما هم یه چند تایی عکس از این قسمتها برای یادگاری گرفتیم

آهار

آهار

به محض اینکه از روستا خارج شدیم وارد بهشت شدیم. یه مسیر باریک و باصفا که یه طرف باغ های گیلاس و آلبالو بود و یه طرف رودخونه.

آهار

یه چند تایی هم تو مسیر عکس از خودمون گرفتیم

آهار

آهار

از اینجا به بعد به سه گروه تقسیم شدیم. گروه اول بچه زرنگا که رضا و علی بودن و به سرعت تو افق محو شدن، گروه دوم معدل ۱۵ ها که وسط کلاس میشینن حمزه و محمدرضا و گروه سوم بچه تنبلا که آخر کلاس هستن من و یحیی. پیمان هم مثل بچه زرنگایی که محو شیطنت بچه تنبلای آخر کلاس میشن، با گروه ما میومد!
البته حمزه و محمدرضا هر از گاهی تو مسیر منتظر ما میموندن و از این فرصت برای عکاسی و چه بسا کارهای مفید دیگه استفاده می کردن!

آهار

آهار

آهار

آهار

دیگه به جاهای پر شیب مسیر که رسیدیم من یحیی ورزش پیاده روی رو بر دوچرخه سواری ترجیح دادیم!

آهار

یه جایی تو مسیر یه آبشار کوچک بود. من و یحیی که از گروه های دیگه عقب افتاده بودیم تصمیم گرفتیم کمی از این آبشار لذت ببریم

آهار

آهار

آهار

آهار

و کمی هم هندی بازی
آهار

به هر وضعی بود خودمونو رسوندیم به امامزاده شکراب. اول از همه بگم که دلیل نامیدن این محل به شکراب به خاطر آب شیرینی هست که چشمه های اونجا دارن. واقعا خوشمزه بود و هرچقدر آب میخوردیم سیر نمیشدیم.
تو صحن امامزاده چندین تخت هست که مسافرا ازشون برای استراحت و صرف غذا استفاده می کنن. ما هم یکی رو گرفتیم برای صرف غذا و استراحت.

آهار

بعدش ناهار رو خوردیم که متاسفانه هیچ عکسی از اون لحظات نداریم!
بعد هم استراحت که واقعا چسبید

آهار

آهار

آهار

من و رضا و پیمان زودتر از بقیه بیدار شدیم و تا بقیه بیدار بشن رفتیم یه گشتی دور و بر امامزاده برنیم.

آهار

آهار

به دلیل اینکه دمای هوای اونجا خیلی سردتر از خود آهار بود میوه های اونجا دیرتر و تقریبا با فاصله زمانی یه ماهه میرسن

آهار

آهار

آهار

آهار

آهار

کوچه باغ های فوق العاده زیبایی داره و از قدم زدن توی این کوچه باغ ها واقعا لذت بردیم.
بعد از برگشتن ما بچه ها دیگه بیدار شدن و از امامزاده یه چایی نبات خریدیم و خوردیم که انصافا چسبید.

آهار

وقتی از امامزاده اومدیم بیرون یه عکس دسته جمعی گرفتیم و آماده شدیم برای سرازیری خفن

آهار

توی مسیر برگشت هم دوباره کنار آبشار توقف داشتیم و چند تا عکس گرفتیم

آهار

آهار

آهار

آهار

آهار

از اونجا به بعد به خاطر شیب زیاد مسیر با سرعت پایین اومدیم و توقف نداشتیم تا رسیدیم به آهار. بعد از یه هماهنگی مختصر راه افتادیم به سمت لواسون. نرسیده به سه راه فشم-آهار لاستیک آقا رضا پنچر شد. یحیی و آقا رضا عقب موندن و من ومحمدرضا هم کمی جلوتر از اونها منتظر موندیم منتظر اونا بقیه بچه ها چون خبر نداشتن رفتن. متاسفانه جاده فشم-لواسون تو اون ساعت ترافیک شده بود و کمی اذیت شدیم. به هر نحوی بود خودمونو رسوندیم به سه راهی لواسون و اونجا دیگه هم خودمون هم چرخامون ولو شدیم

آهار

آهار

آهار

از اونجا با هر زحمتی بود ماشین گرفتیم برای بالای گردنه قوچک و من و پیمان و یحیی با یه ماشین رفتیم و حمزه و رضا و علی هم با یه ماشین دیگه که متاسفانه بین راه ضد حال زده بود که بماند!
رسیدیم بالای گردنه قوچک از حمزه خدانگهداری کردیم و به سمت تهرانپارس راه افتادیم. به تقاطع همت که رسیدیم علی آقا رفت تو کار دادن شیرینی چرخ جدیدش که حسابی شرمندمون کرد. نکته خوبش این بود که وقتی گفتیم شیرینی چرخ جدید، بدون مقاومت قبول کرد

آهار

دست علی هم درد نکنه خیلی چسبید. رضا بلافاصله بعد از خوردن بستنی به سرعت خداحافظی کرد و رفت. پیمان و علی هم به سمت باقری از ما جدا شدن و من و یحیی و محمدرضا به طرف دماوند و بعدش هم منزل راه افتادیم. تو راه به تنها چیزی که فکر میکردم دوش حمام بود

دریافت فایل مسیر

لینک گزارش در سایت بایک۲۰

آتشگاه – ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳

داستان از روز نهم دی ماه سال ۹۰ شروع شد، روزی که به دعوت یکی از دوستای بسیار خوبم که ساکن کرج بود برای عکاسی به آتشگاه و از اونجا به سه راهی نوژان رفتیم. من اون موقع بعد از چند سال دوچرخه سواری رو تازه شروع کرده بودم. منطقه زیبایی بود و سه راه نوژان کلی عکس گرفتیم. یه کوهی اونجا بود که خیلی نظرمو جلب کرد و از دیدنش واقعا لذت میبردم.
خیلی خاص بود.سه راه نوژان در حال عکاسی همش با خودم فکر می کردم که عجب مسیری میتونه باشه برای رکاب زدن ولی به زبون نیاوردم. شک داشتم که این مسیرو میشه با دوچرخه رفت یا خیر که همون روز دو تا دوچرخه سوار کرجی رو دیدم که دارن جاده آتشگاه رو پایین میان. خیلی از این بابت خوشحال شدم.

گذشت تا خرداد سال بعد که گزارش و عکس های آقا هادی رو از برنامه رکابزنی همین مسیر توی سایت بایک ۲۰ خوندم هرچند خیلی خلاصه بود ولی فکر نکنم هیچ گزارشی تا حالا اینقدر به من حال داده باشه.

توی این سه سال چند بار دیگه هم به همراه دوستم مهدی برای عکاسی رفتم آتشگاه. سال ۹۱ این عکس رو از کوه زیبای اونجا گرفتم و تصمیمم رو به مهدی گفتم که می خوام این مسیرو رکاب بزنم!

آتشگاه

اصولا غیر دوچرخه سوارها این تصمیمات ما دوچرخه سوارها رو زیاد درک نمی کنن و همین شد که مهدی با خنده گفت بی خیال نمی تونی!!! و همین کلمه باعث شد که عزمم جزم بشه که باید این مسیرو برم. حالا دارم با خودم میگم کاش مهدی بهم گیر بده بگه نمی تونی سفر دور دنیا رو بری!
خوب بریم سر گزارش.

چند بار با بچه های فراز قرار شد مسیر آتشگاه رو استارت بزنیم که هر دفعه به یه دلیلی برنامه انجام نشد تا اینکه دوسه هفته پیش آقای مربی (آقا رضا) گفت امسال همه مسیرهایی رو که برنامه گذاشتیم ولی نشده بریم باید بریم ماهم دیدیم فقط باید اطاعت کنیم.

راستشو بخواید استرس شغلی و زندگی این چند وقته من خیلی خیلی زیاد بود و همین باعث شد که نیاز به یه برنامه درست و حسابی داشته باشم از طرفی دنبال یه وقت خاص میگشتیم برای اجرای برنامه. ظهر روز دوشنبه ۲۲ اردیبهشت یعنی یه روز قبل از تولد حضرت علی تازه متوجه شدم که سه شنبه تعطیله! سریع با رضا و پیمان تماس گرفتم که چه نشسته اید که یه روز تعطیلی داریم تازه روز تعطیلی پیش بینی نشده یعنی دقیقا حس کسی رو داشتم که یه شلوار میپوشه یهو میبینه کلی پول تو جیبشه.

از بعدازظهر تا ۱۱ شب داشتم برنامه ریزی و هماهنگی میکردم با بچه های فراز و دوستان نزدیک به فراز. متاسفانه محمدحسین و حمزه به دلیل مسائل کاری نتونستن تو این برنامه حضور داشته باشن. سجاد هم اعلام آمادگی کرد ولی جا نداشتیم (کاش وانت داشتم). کامران هم که خودش ساکن کرج بود خیلی از این برنامه استقبال کرد. قرار بر ساعت ۶ صبح شد دم خونه ما. ترشح آدرنالین از همون ۱۱ شب که برنامه قطعی شد شروع شد

صبح پیمان اومد دم خونه و چرخ هارو بارگیری کردیم و رفتیم دنبال رضا و چرخ اونم بارگیری کردیم. از اونجایی که من از تِرِکَم جداشدنی نیستم من و تِرِک جان رو چپوندن صندلی عقب با یه وضی و خودشون راحت گرفتن نشستن اینم شاهدش:

آتشگاه

یعنی اگه رو باربند هم میذاشتنش تا کرج میرفتم رو سقف.
اینم سایه دوچرخه های روی باربند که به خاطرشون تو مسیر همه برامون بوق میزدن و تحویل میگرفتن دیگه کم مونده بود دعوتمون کنن ناهار خونشون!

آتشگاه

آتشگاه

ابتدای کرج کامران با ماشین منتظر ما بود. بعد از احوالپرسی رفتیم به سمت گوهردشت که من شب قبلش آدرس یه پارکینگو از دوستم مهدی پرسیده بودم. تا داستان جلوتر نرفته یه معرفی کوتاه در مورد کامران بنویسم چون به خاطر دوری کمتر تو برنامه های ما شرکت می کنه.

کامران دوست و همکار رضاست و از طریق رضا وارد گروه شد. چند تا برنامه کوتاه مثل ده ترکمن باهم اجرا کردیم. آقا کامران ما هیبریده یعنی هم کورسی سواره هم کوهستان. خلاصه یه چیزی باشه رکاب بزنه فرقی نمی کنه کجا باشه. بسیار آدم باحال و خوش مشربیه مثل همه بچه های فراز و اصلا نمیدونه ناراحتی چیه و خنده از رو لبهاش نمیره. فقط یه اشکال کوچولو داره وقتی میگه بریم سه ثانیه بعدش رفته!!

پارکینگ مورد نظر خیابون ۵ گوهردشت بود. ماشین هارو گذاشتیم اونجا و وسایل مورد نیازو بارگیری کردیم و بعد از کمی گرم کردن و گرفتن عکس جمعی، به سمت خیابون رستاخیز استارت زدیم

آتشگاه

آتشگاه

تو رستاخیز خریدهای لازم برای خوراک بین راهی و ناهار انجام دادیم و به لطف دوستان هرچی خرید بود گذاشتن تو کوله من. اصن کند رکاب زدن من همش به خاطر همین وزن خوراکی های تو کوله من بود!!!

شروع به رکاب زدن کردیم. شیب مثبت از همون خیابون رستاخیز شروع شد!
دیگه وارد جاده آتشگاه شده بودیم، یه مقداری که رفتیم جلو یه جای زیبا پیدا کردیم و دوستان پیشنهاد دادن که صبحانه رو همون جا بخوریم. صبحانه کیک داشتیم و کلوچه کشمشی

آتشگاه

راه افتادیم تازه شیب های خفن شروع شده بود. هوا هم نیمه ابری بود. وقتی ابرها جلوی آفتاب رو میگرفتن راندمان ما هم بهتر میشد ولی امان از وقتی که تیغ آفتاب تو سرمون میخورد اصلا دیگه نمیشد به این سادگی رکاب زد ولی یه نسیم خنک مثل رادیاتور دائم خنکمون میکرد.

آتشگاه

وسطای جاده آتشگاه یه مجتمع تفریحی بود که وایسادیم نفسی تازه کنیم

آتشگاه

آتشگاه

دوباره راه افتادیم. شیب مثبت تمومی نداشت هیچ تازه بیشتر هم شده بود.

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

آخرین گردنه قبل از آتشگاه یال گردنه خیلی طولانی بود و شیب زیادی داشت دیگه واقعا بریده بودم و از بچه ها خیلی عقب افتاده بودم. اونا رفتن آتشگاه و منتظر من شدن. تو این فاصله هم پیمان این عکس پانوراما رو گرفت که البته به لطف دوربین عکس هنری شده

آتشگاه

تو آتشگاه کنار یه رستوران شیک وایسادیم و با اجازشون از سرویس بهداشتی رستوران استفاده کردیم و آب خنک اونجا رو زدیم به صورتمون که واقعا خستگی رو از تنمون در کرد.

آتشگاه

آتشگاه

از دور جاده آتشگاه به نوژان دیده میشد که تو ذهن ما اینو تداعی می کرد که همه گردنه هایی که تا حالا اومدید کشک بود اگه راست میگی اینو برو! ما هم که اهل کم آوردن نیستیم گفتیم یا علی

گردنه اول رو رد کردیم و یه عکس یادگاری باهم گرفتیم. از بالای اون گردنه گوهردشت دیده میشد و تازه فهمیدیم چقدر اومدیم بالا

آتشگاه

از مقدار ابرها کم شده بود و هوا گرمتر شده بود. به همین خاطر باید زودتر خودمونو به نوژان میرسوندیم. رکاب زدیم و رکاب زدیم

آتشگاه

آتشگاه

من بازم از گروه عقب افتاده بودم (مدیونید اگه فکر کنید به خاطر یواش رکاب زدن بود، همش به خاطر خوراکی هایی بود که تو کوله من گذاشته بودن ) و وقتی رسیدم دیدم بچه ها سر یه پیچ وایسادن. یه دوراهی بود که یه طرف همون مسیر آسفالت نوژان بود و اون راه یه جاده خاکی سرازیری بود. کامران مارو وسوسه میکرد که بیاید از این جاده خاکی بریم. هم حال خاکی رو میبریم هم سرازیری. من و پیمان که خیلی دوست داشتیم مسیر آسفالت رو بریم با وسوسه های کامران گول خوردیم و مسیر خاکی رو انتخاب کردیم.

اینجا ابتدای دوراهی بود

آتشگاه

جالب بود که از اونجا قسمت کوچکی از جاده چالوس هم مشخص بود. امتداد مسیر خاکی رو میتونید سمت چپ این عکس ببینید

آتشگاه

دلو زدیم به دریا و خاکی رو انتخاب کردیم. مسیر خاک خیلی نرمی داشت که باعث میشد ترمزها خوب کار نکنه و خیلی باید دقت می کردیم. راه افتادیم، آدرنالین به حدی شده بود که میتونستیم به اونایی که به خاطر خواب باهامون نیومدن و اون موقع تو رختخواب بودن قرض بدیم!

از اینجا میشد کوه عزیزمو دید، راه مرا می خواند!

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

اینم کوه عزیزم
آتشگاه

از بچه های کرج کسی میدونه اسم این کوه چیه؟ اگه کسی میدونه به ما هم بگه اگر هم اسم نداره بگید تا یه اسم خوشگل براش بزاریم مثلا کوه فراز

آتشگاه

بعد از کلی پایین اومدن یه جایی تو مسیر به خاطر وفور گل های شقایق بسیار زیبا تو شیب دره که با شقایق های همه جا فرق داشت زدیم بغل و کمی گَل بازی کردیم

آتشگاه

آتشگاه

آتشگاه

باور کنید من تو عمرم همین یه دونه گل رو چیدم که سه نفری باهاش عکس بگیریم اونم آخرش تو طبیعت رهاش کردم

آتشگاه

از اونجایی که جلوتر تو مسیر دوراهی هایی دیده میشد با دقت بیشتری مسیر رو از بالا بررسی کردیم

آتشگاه

آقا شما تا حالا اسم برند هاینت رو شنیدید؟! مطمئنا از این به بعد زیاد دربارش خواهید شنید. این برند از جفتگیری دو برند جاینت و هاسا توسط دو تن از غیورمردان گروه فراز بوجود اومده. صحنه +۱۸ از این جفتگیری

آتشگاه

آقا همینطور که برند هاینت در حال تولید بود و اساتید در حال مذاکره در مورد اینکه از کدوم مسیر بریم یهو کامران گفت بریم و سه ثانیه بعد تو مسیر به سمت اون استخر بود

آتشگاه

وقتی رسیدیم پیش استخر متوجه شدیم که مسیر رو اشتباه اومدیم و باید همه مسیرو برگردیم بالا و از مسیر دوراهی راه دوم رو بریم. باور کنید مشکل ترین قسمت برنامه همین قسمت بود. مسیر خاکی نرم و سربالایی با شیب هزار. من که همه مسیرو پیاده برگشتم بالا و دیگه رمقی برام نمونده بود. به دوراهی که رسیدیم دیگه آب تموم شد و همین باعث شد که یه خورده عجله کنیم و تو این قسمت از مسیر عکس نگیریم. وقتی مسیر خاکی رو تا انتها رفتیم به نکته جالبی رسیدیم اینکه این مسیر خاکی هم به روستای نوژان ختم میشه. به خاطر کمبود آب رفتیم تو روستا ولی دریغ از یه چکه آب حتی رفتیم مسجد روستا ولی به دلیل تعمیرات آب نداشت.

نکته جالبی که در ابتدای روستا دیده میشد این تابلو بود که البته پیمان عزیز زحمت کشیدن با انگشت شصت یه لایک بهشون دادن

آتشگاه

نکته جالب دیگه این بود که سالهای قبل که رفته بودم اونجا اسم روستا رو نوژان نوشته بودن ولی روی تابلوهای جدید نوجان نوشته بود ظاهرا دیدن اسم قبلی خیلی فارسیه تغییرش دادن.
بعد از اینکه تیرمون برای پیدا کردن آب تو روستا به سنگ خورد کامران کمی از آب قمقمه خودش به من داد و تصمیم گرفتیم گازشو بگیریم خودمونو برسونیم به جاده چالوس.

همین کارو کردیم. مسیر روستای نوژان به جاده چالوس قبلاها یه مسیر آسفالت بوده ولی به دلایل نامعلوم چند ساله که آسفالت جاده رو کندن و یه مسیر خاکی سنگلاخی و قسمتهاییش هم شسته شده توسط بارون با شیارهای خفنه. البته ماشین ها و موتورها هنوز هم از این مسیر تردد می کنن ولی به سختی. شیب سرازیری مسیر هم یه جاهایی خیلی زیاده و پیچ های تندی داره که حتما باید حواستون باشه. از نظر مسیر دوچرخه سواری برخلاف چیزی که اول به نظر میرسه بسیار فنیه و دقت زیادی می خواد ولی بسیار لذت بخشه.

با سرعت نور جاده سنگلاخی نوژان به جاده چالوس رو اومدیم پایین. انتهای مسیر یه آبشار بسیار زیبا از اینایی که تو فیلما دیده میشه بود که به خاطر سرعت زیاد آقا رضا و جلو افتادن بیش از حدش نشد که کنار ابشار وایسیم. کمی بعد از آبشار بالاخره رسیدیم به جاده چالوس. خوشبختانه لاین چالوس به کرج خیلی خلوت بود و میتونستیم به راحتی رکاب بزنیم. به اولین سوپرمارکت که رسیدیم آب تهیه کردیم و خودمون هم سیراب شدیم. یه دونه آبجو (نترسید بابا آبجو فارسی همون ماءالشعیره) گرفتیم و رفتیم یه جای خوب پیدا کنیم برای ناهار.
کمی جلوتر کنار یه باغ چنارهای بلند سه کوی بزرگ بود. سفره رو پهن کردیم و هرچی خوراکی داشتیم گذاشتیم رو سفره: سالاد الویه، کیک کشمشی، آجیل، میوه، گردو، کلوچه همه اینا به همراه بربری عزیز.

وقتی اولین لقمه ها از گلو پایین رفت و کمی قند به مغزمون رسید و دوباره شروع کرد به فکر کردن یهو یادمون افتاد که یه عکس از این سفره بگیریم که برای سالها برامون یادگار بمونه

آتشگاه

مرکب های خسته و گلی و خاکی

آتشگاه

بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت کامران گفت بریم و سه ثانیه بعد تو دیدرس ما نبود!
راه افتادیم و جاده چالوس رو به سمت کرج رکاب زدیم. مسافت زیادی بود با باد مخالف خیلی شدید ولی خدارو شکر سرازیری ملایمی داشت تا کرج. گلوله اومدیم.

آتشگاه

ورودی کرج یه سرویس بهداشتی بود که کمی آب به سرو صورتمون زدیم و خودمونو خنک کردیم و به سمت ماشین ها راه افتادیم که تو راه چرخ عقب دوچرخه رضا پنچر شد و من و رضا موندیم و پیمان و کامران رفتن ماشین هارو برداشتن و اومدن پیش ما.

کامران یه سورپرایز دیگه هم برامون داشت. یه شربت آلبالو خنک که زدیم بر بردن
بعد از بارگیری دوچرخه ها و خداحافظی با کامران به سمت تهران راه افتادیم.

برنامه آتشگاه هم به پایان رسید. از کامران عزیز تشکر فراوان می کنم که واقعا تو پذیرایی و مهمون نوازی سنگ تموم گذاشته بود.
زحمت رانندگی رفت و برگشت به عهده پیمان عزیز بود که همینجا ازش تشکر می کنم

از دوست عزیزم مهدی هم تشکر می کنم که باعث آشنایی من با این منطقه زیبا شد و همینطور باعث شد این چالش برای من بوجود بیاد.

اینم نقشه مسیر و نمودار
آتشگاه

آتشگاه

دانلود فایل مسیر
لینک گزارش در سایت بایک۲۰

روستای اَمامه – ۱۶ اسفندماه ۱۳۹۲

مدتی بود دلمون یه برنامه متفاوت می خواست، محل متفاوت، آدمای متفاوت، مناظر متفاوت و خلاصه یه برنامه ای که فرق داشته باشه با چیزی که تا حالا بوده! با مشورت با دوستان تصمیم گرفتیم که یه برنامه یه روزه بذاریم به سمت فشم یا لواسان و از اونجایی که از برنامه ریزی هم خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم بدون برنامه بریم فشم بعد اونجا یه کوره راهی پیدا کنیم و بزنیم به دل کوههای اطراف!!

طبق معمول از چند روز جلوتر به بچه ها با پیامک خبر دادم و در نهایت من (محمد)، رضا، پیمان، محمدحسین و حمزه اعلام آمادگی کردن. البته پنجشنبه شب می خواستم به علی (tech) هم خبر بدم که صابر گفت مشغول تعویض توپی هاست و حسابی درگیره!

شبش تا حدودای ۲ مشغول کاری بودم و بعد که می خواستم بخوابم دیدم محمدحسین یه نقشه برام فرستاده به عنوان پیشنهاد مسیر، اینقدر خسته بودم که یهو متوجه شدم چند دقیقه ای گوشی به دست خوابم برده. آخرین چیزی که قبل از خواب یادمه این بود که به خودم گفتم یا خدا معلوم نیست چه آشی برامون پخته این محمدحسین!

صبح قرار ما ساعت ۸ فلکه اول تهرانپارس بود. قبل از من پیمان رسیده بود و بعد از چند دقیقه صحبت کردن رضا هم رسید و راه افتادیم به سمت گردنه قوچک. به فلکه سوم که رسیدیم چشممون خورد به چند تا وانت که کنار میدون وایساده بودن. یه پیشنهاد وسوسه انگیز دادم که رضا و پیمان نتونستن مقاومت کنن! به خاطر اینکه انرژیمونو ذخیره کنیم برای مسیرهای کوهستانی تصمیم گرفتیم تا بالای گردنه قوچک رو وانت بگیریم. خلاصه از این طریق با آقای قاسمی راننده وانت هم آشنا شدیم که اهل دلی بود خودش و همه کوههای فشم را به اتفاق دوستش با پای پیاده گشته بود و البته اهل دیزی بعد از کوهپیمایی!

قرار با محمدحسین و حمزه هم سر گردنه قوچک پیش کیوسک هلال احمر ساعت ۹ بود که ۹:۱۰ رسیدن. به محض اینکه رسیدن دیدم امضای صابر روی دوچرخه حمزه هم رفته: توپی های Chosen قرمز رنگ

حمزه تعریف کرد که صبح که می خواسته از خونه بیاد بیرون با این صحنه تو لابی ساختمونشون روبرو شده و به افتخار بچه های بایک۲۰ یه عکس گرفته ازش

امامه

برای شروع تو همون میدون گردنه قوچک یه عکس گرفتیم

امامه

هوا عالی بود و راه ما را فرا می خواند! اصلا نگاه کردن به شیب جاده لواسون آدرنالین خونو بالا می برد. بعد از پوشیدن لباسهای مناسب و بادگیر راه افتادیم. فوق العاده بود هیچوقت صدای لاستیکای چرخمو اینطوری نشنیده بودم!

وقتی رسیدیم به اول لواسون لباسهامونو کمی سبک کردیم و محمدحسین مسیر پیشنهادیشو رو کرد. این مسیر پیشنهادی بود

امامه

هیچکی این مسیرو نرفته بود ولی به نظر پارامترهای لازم برای برنامه امروز مارو داشت، همه قبول کردن و راه افتادیم. اتفاق خاصی تا سه راهی امامه نیفتاد جز اینکه نون گرفتیم برای ناهار و همینطور ذخیره آب رو اضافه کردیم. یه جایی از مسیر هم که با دهن باز نفس میکشیدم یهو یه پشه رفت تو دهنم! تمام حواسم به این بود تا پشه رو قورت ندم که یادم رفت لاک پنجه هارو موقع توقف باز کنم! داشتم با مخ میرفتم تو کوه که به هر زحمتی بود تونستم تعادلمو حفظ کنم.

بعد از طی مسافت زیادی که افت و خیز داشت به سه راهی امامه رسیدیم. همون ابتدای مسیر آب پاکی ریخت رو دستمون که داستان از چه قراره. مسیر با شیب خیلی تندی شروع میشد.
از همون ابتدای مسیر مناظر زیبایی به چشم می خورد

امامه

و گاهی این مناظر باعث میشدن چند لحظه از دست از رکاب زدن برداریم

امامه

شیب جاده تموم شدنی نبود. ضمن اینکه تو یه قسمتی از مسیر یه سد کوچک مخزنی بود که در حال تعمیرش بودن به همین خاطر تردد کامیون نسبتا زیاد بود.

امامه

امامه

امامه

و باز هم شیب و شیب و شیب

امامه

امامه

امامه

تو مسیر دو بار مورد حمله سگها هم قرار گرفتیم. دفعه اول من از گروه کمی عقب مونده بودم که یهو سه تا سگ از پشت تپه کنارم بیرون اومدن و شروع کردن به پارس کردن ولی وقتی چشمشون به هیبت من افتاد اصن بی خیال شدن یه وضی
دفعه دوم هم نزدیکای روستای اَمامه بازم من عقب افتاده بودم از گروه ولی ایندفعه سگا به نفرات جلوتر حمله کردن که با رشادتها و جانفشانی های محمدحسین کار به جاهای باریک نکشید
یه امامزاده هم تو مسیر بود که بچه ها وایسادن و آبگیری کردن. از دور خونه های رنگی روستا یواش یواش دیده میشد و ما هم دلمون خوش میشد که به به بالاخره رسیدیم به بالای مسیر و اوج قله ولی ای دل غافل!
بالاخره به روستای امامه رسیدیم. همینجا یه توضیح مختصر از ویکی پدیا در مورد این روستا بدم:

امامه دو آبادى است که در كنار هم قرار گرفته،يكى را امامه بالا و ديگرى را امامه پایین می نامند. امامه آباديى است مرتفع و كوهستانى و سردسير در دامنه جنوبی البرز مرکزی که آبش از رود محلى و قنات و چشمه تامین میگردد.در امامه بالا بیش از ٣٠٠٠ و در امامه پايين بیش از ١۵٠٠ گوسفند نگهدارى مىشود. ٣۶ هكتار باغ دارد که محصولات آن غلات، بن‌شن، لبنيات، سيب، گيلاس، هلو، آلبالو است و شغل اصلی مردم‌ امامه كشاورزى و گله‌دارى است.

امامه به سبب راه دشوار و موقعيت استوارى كه داشته از قديم پناهگاهى مناسب به حساب می آمده. اين آبادى خيلى قديمى است و نامش در منابع باستانى درج و به صورت «انبامه» آمده است که اين نام فارسى است. بنابراين نوشتن آن به صورت «عمامه» كه در پاره‌اى از موارد ديده مىشود، مطلقاً وجهى ندارد. در امامه قلعه‌اى استوار وجود داشته كه ظاهراً به وسيله مازيار یا مرداویج زیاری به وجود آمده است و بقایای برج و باروها و بدنه آن هنوز پابرجا و نمایان است. زبان گفتاری مردم امامه مازندرانی یا مازنی است که اصطلاحاً به آن طبری نیز می گویند.

امامه از جمله مناطقی است که پس از حمله اعراب مقاومت جانانه ای در برابر مهاجمان داشته است و تا سالها پس از یورش تازیان به ایران به آئین زرتشتی باقی‌ماند. ورود اسلام به قصران علیا(لواسانات) بویژه این منطقه با مهاجرت و فرار سادات علوی همراه بوده است. یگانه مذهب اسلامی که مردم امامه به آن گرویده اند، مذهب تشیع بوده است.

ناصر الدين شاه قاجار به عهد پادشاهى در تابستانها گاه به اين روستا میرفت. انيس الدوله (فاطمه خانم) که از زنان حرم ناصرالدین شاه و سوگلى وى بود از اهالی اين روستا بوده است. این زن همان است که با شکستن قلیانهای حرمسرای شاه او را مجبور به اطاعت از فتوای میرزای شیرازی در قضیه تحریم تنباکو نمود.

از جاهای دیدنی امامه بالا می‌توان پیرهمزه (پیرمزه)، نوروز تپه ( بام امامه)، ده پشت و گُورَک و دارکیا، لوح‌های سنگی ما قبل تاریخ و باغ تنگه دنبال و لتهومند و سولدارسی و لب تخته و سَرگُور و بُزگاهرِه وقلعه مازیار (قلا) که قدمت ان مربوط به دو هزار سال پیش می‌باشد را نام برد. روستای امامه دارای دو امامزاده به نامهای شاهزاده حسین)وامامزاده نور می‌باشد.

متاسفانه بعد از این سفر بود که در مورد مناطق تاریخی روستا این مطالب رو مطالعه کردم به همین خاطر اون موقع از اینجور جاها خبر نداشتیم.

تو روستا کنار یه مغازه بقالی وایسادیم آب تهیه کردیم. از دور یه جاده ای دیده میشد که با شیب کم به سمت پایین میرفت که با دیدنش کلی دلمو صابون زدم که بله بالاخره سرازیری ها شروع شد! از صاحب مغازه پرسیدم چقدر دیگه تا لواسون مونده؟ با تعجب نگام کرد و گفت می خوای بری لواسون؟ بعد با دستش یه جاده باریک بالای کوه نشون داد و گفت باید اینو برید بالا! بعد به یه ساختمون روی نوک قله اشاره کرد و گفت تا اونجا باید برید. کم مونده بود سکته رو بزنم. یعنی شیبش اگه ۹۰ درجه نبود ۸۹ درجه بود دیگه.

یه نفسی تازه کردیم و راه افتادیم. کمی که از جاده رو رفتیم شیب انقدر تند شد که دیگه بی خیال شدم. واقعا نمیتونستم رکاب بزنم. نمایی از روستا:

امامه

کل این قسمت از مسیر رو من و پیمان پیاده رفتیم. تو این پیاده روی ها کفشها هم کمی اذیتم کردن که برای همچین برنامه هایی باید پل اونهارو کمی عقب تر ببندم.

اما از رضا و محمدحسین بگم که فکر کنم انرژی هسته ای که ایران ذخیره کرده تو بدن اینا ذخیره کرده. حمزه هم که بنابر فرمول آهسته و پیوسته همه مسیرو راحت رفت بالا البته با سوخت راک.
این عکس هم تو همون حوالی گرفتیم که واقعا نکته آموزشی داره:

امامه

تو دل طبیعت، تو ارتفاع ۲۰۰۰ متری یه همچین چیزی دیدن واقعا نشان از رفتار نادرست ما انسانها با طبیعت اطرافمون داره. راستی میدونید همین یه CD چقدر طول میکشه تا در طبیعت بازیافت بشه؟!!!
یه جایی از مسیر به دلیل بریدگی مفرط وایسادیم هم نفسی تازه کنیم و هم چند تایی عکس بگیریم
عکس رضا در حال محو شدن تو افق (خداییش بهترین جا برای محو شدن تو افق بود)

امامه

کلاس درس آقای مربی. اون شاگرد تنبل آخر کلاس اصلا حواسش به درس نیست

امامه

گاهی اونجا هیچ چیزی بیشتر از سکوت جواب نمیداد. همه غرق در خود

امامه

راستی اون روستایی که تو پس زمینه عکس ها هست همون اَمامه هست.
نَخَسته

امامه

این علامت هم که معرف حضور هست با اون افکت معروفش

امامه

و ادامه مسیر تا پیچی دیگه و عکسای دیگه
من
امامه

پیمان
امامه

محمدحسین
امامه

محمدحسین کلا آروم و قرار نداره در حین سواری. اگه شیب درست و حسابی در دسترس نداشته باشه از انواع و اقسام روشها برای تخلیه انرژی استفاده می کنه

امامه

اینم یه نمونه دیگه که مثلا می خواست راه میانبر بره. ماشاالله به این همه انرژی

امامه

بالاخره به بالای گردنه و قله رسیدیم با ۲۳۰۰ متر ارتفاع از سطح دریا. اونجا چند تا ویلا و یه نمازخونه بود. از محاسن بالای کوه بودن اینه که زودتر کانکت میشی پس همانا نماز بر پا شد

امامه

تصمیم گرفتیم که کمی جلوتر و بین باغها بهترین قسمت این برنامه که همون لهو ولعب بود برگزار کنیم. جاده رو ادامه دادیم تا به یه باغ رسیدیم. این قسمت از جاده تقریبا کفی بود با شیب های کم بالا یا پایین. اینجا بود که حمزه با استفاده از GPS ارتفاع رو ۲۳۰۰ تشخیص داد

امامه

اون روستایی که تو پس زمینه دیده میشه فکر می کنم امامه بالاست البته مطمئن نیستم

امامه

بچه ها یه قسمتی جنگلی رو انتخاب کردن که البته همه درختها به دلیل سرمای زمستون هنوز بدون برگ بودن ولی زمین شروع به سبز شدن کرده بود و گلهای ریز زرد بسیار زیبایی همه جا کف زمینو پوشونده بود.

امامه

امامه

امامه

به دلیل اینکه اون بالا باد خیلی سردی بود مجبور شدیم بریم تو قسمتهای کم شیب دره برای ناهار بساط پهن کنیم. و بالاخره لهو و لعب آغاز شد:

امامه

امامه

امامه

اینجا هم گویا حمزه از قدیم یه آشنایی با خرزو خان داره و دعوتش کرده باهم به صرف ناهار

امامه

ماشاالله همه سنگ تموم گذاشتن تو این قسمت از برنامه و بحمدالله هیچکس ضعیف ظاهر نشد

بعد از ناهار و کمی استراحت و گپ و گفت و باخبر شدن از جلسات عجیب محمدحسین و نام جدید وردیج و دعاهای بچه های خوابالو برای کنسل شدن برنامه و خیلی مسائل مهم دیگه تصمیم گرفتیم که بلند شیم اما جرثقیل می خواست بلندمون کنه. برای سبک شدن و راه افتادن عضلات کمی پیاده روی کردیم و بعد هم شروع کردیم رکاب زدن به سمت روستای راحت آباد.

دیگه از اینجا به بعد مسیر سرازیری بود تا لواسون. اولش با سرازیری کم شروع شد و بالاخره جاده روستای راحت آباد با سرازیری بسیار زیاد و پیچهای خیلی تند و جاده پر دست انداز و خراب شروع شد و البته هیچکدوم اینا نمی تونست جلوی سرعت مارو بگیره. اول این گزارش گفتم که هیچوقت صدای لاستیک دوچرخمو اینطوری نشنیده بودم ولی حالا میگم اون حرفمو فراموش کنید، صدای لاستیک به چنان زوزه ای تبدیل شده بود که از شنیدنش واقعا لذت میبردم

یه توضیح مختصر هم در مورد روستای راحت آباد بدم به نقل از ویکی پدیا:

راحت آباد یکی از روستاهای دهستان لواسان کوچک بخش لواسانات در شهرستان شمیرانات استان تهران ایران است.از ابنیه قدیمی این روستا میتوان حمام راحت‌آباد مربوط به دوره صفویه را نام برد.

جمعیت این روستا حدود ۳۰ نفر است . در سرشماری سال ۸۵ حدود ۱۶ نفر در ۵ خانوار ذکر گردیده است.

امامه

باز هم متاسفانه این اطلاعات رو قبل از سفر نداشتیم و به همین دلیل نتونستیم از روستای راحت آباد دیدن کنیم. فقط می تونم بگم با سرعت بسیار بالا ازش گذشتیم. مسیر همچنان تا لواسون سرازیری بود فقط هرچه به لواسون نزدیک میشدیم از شیب کم میشد. بالاخره رسیدیم لواسون و محمدحسین مارو دلستر دعوت کرد که واقعا چسبید.

رسیدیم ابتدای گردنه قوچک، بچه ها به سمت بالای گردنه راه افتادن، تصمیم گرفتیم که تحت هیچ شرایطی تن به ذلت وانت ندیم ولی همچین که من و پیمان از بچه ها عقب افتادیم این نَفس ما بر ما غلبه کرد و شیطون گولمون زد و وانت رو که دیدیم نتونستیم خودمونو کنترل کنیم تا بالای گردنه باهاش رفتیم. دم راننده هم گرم ازمون پول نگرفت
این عکس هم بین مسیر از وسطای گردنه از لواسون گرفته شده

امامه

منتظر رضا شدیم و وقتی اومد و چند دقیقه ای نفس تازه کرد به سمت اتوبان باقری راه افتادیم و از اونجا هم بعد از خدانگهداری باهم هرکس به سمت خونه خودش رفت
زحمت عکس گرفتن به عهده محمدحسین عزیز بودکه ازش تشکر می کنم. اینک عکس وقتی که عکاس ما مجبور بود برای عکس گرفتن فرمون دوچرخه رو ول کنه

امامه

این دومین برنامه ای بود که با حمزه بودم و واقعا از همرکابی باهاش لذت بردم. یه همسفر عالیه. همین الانش تو فکر برنامه های ماجراجویانه بعد از نوروز با حمزه هستم از اون برنامه ها که شانس برگشت به خونه پنجاه پنجاه باشه!

تو دوچرخه سواری هیچکس مثل رضا مشوق و راهنمای من نبوده که واقعا ازش تشکر می کنم. تو همین برنامه اگه صحبتها و دلگرمی های رضا نبود من همون ابتدای جاده امامه برمیگشتم، البته اطلاعات غلط محمدحسین در مورد نزدیک بودن به انتهای سربالایی هم بی تاثیر نبود!

پیمان هم همپیمان ما تو دوچرخه سواریه و همیشه از همرکابی باهاش خوشحال میشم.

در مجموع فوق العاده روز خوبی بود. حتما بعد از تعطیلات نوروز با تمرینات بهتر و مسیریابی هدفمندتر برنامه های بسیار خوبی برگزار خواهیم کرد.

این آخرین برنامه گروه فراز در سال ۱۳۹۲ بود. بنابراین همینجا پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگیم و این گل هم که از گلهای زیبای منطقه امامه بود به همه بچه های خوب بایک۲۰ تقدیم می کنیم.

امامه

نقشه مسیر:
امامه

دانلود فایل مسیر
لینک گزارش در سایت بایک۲۰

سرخه حصار، ده ترکمن – ۲ اسفندماه ۱۳۹۲

سلام به دوستای گُمپ گُلُم . . .
( گُمپ گل —>> واژه ایست شیرازی تو مایه های گلِ گلاب )
آقا از اونجایی که فصل بهار داره نزدیک میشه ، لنفوسیت های B گلبول های سفید خون ما به آنتی ژن های بهاری حساسیت دارن ، کم کم متوجه میشن هوا هوای . . . . . . . . . . دیگه اون رگ شیرازی ما هم میگیره . . .

بنابراین به روی ماهتون عرض کنم که این بار یه فتوگزارش داریم . . .

همون طور که آقا کاوه توی تایپیک اجرای مشترک ، گفتن اومدنشون کنسل شده ، ما هم شب با آقای صافدل هماهنگ کردیم که خودمون برنامه رو اجرا خواهیم کرد .
صبح شد و راه افتادم سمت سرخه ، رسیدم در سرخه و بعد از چند دقیقه آقا سجاد ، پشت سرش آقا رضا و دوستش آقا کامران که از کـــــــــــــــــرج اومده بود ، و خعــــــــــلی هم انسان شریف و باحالی بود و از آشنائی باهاش مشعوف گشتیم ، رسیدن . بعد از اون هم آقای صافدل و علی آقا با هم اومدن و در آخر هم محمد حسین عزیز اومد. . .
با گرفتن یه عکس شروع کردیم . . .

سرخه حصار

توی مسیر . . . . ببخشید بابت کیفیت پایین عکس ها . چون با دوربین دوم گوشیم گرفتم !

سرخه حصار

ده ترکمن

به آبخوری که رسیدیم ، آبگیری کردیم و مسیر آسفالت رو به سمت ده ترکمن پیش گرفتیم .
بازم شرمنده دوستان ، هرکاری کردم عکسا اینجا کج نیافته نشد !!!!

سرخه حصار

سرخه حصار

توی جاده بچه ها کمی از هم فاصله گرفتن ، سجاد که جلوی من بود دیدم زد به خاکی از میان بُر بره ، منم پشت سرش راه افتادم . . .

اینجا دیگه بریدیم و پیاده بقیه رو رفتیم . . .

سرخه حصار

سرخه حصار

اینجا رسیدیم به جاده که سجاد راه رو پیش گرفت و نفس تازه نکرده رفت ، اما من بدجور بریده بودم یعنی پُِکیدمــــــــــــا. . . .
وایسادم چند دقیقه نفسم جا بیاد . . . و عکسی هم گرفتم

سرخه حصار

سرخه حصار

بعدشم که دیگه راه افتادم ، با فواصل زمانی رسیدیم به ده و رفتیم داخل امامزاده و منتظر بقیه موندیم ، دوستان دوتا دوتا پشت سر هم رسیدن و بعدش مراسم با شکوه لهو و لعب با نان بربری و پنیر و خامه که آقا رضا زحمتشو کشید و حلوای خرمایی که محمد حسین آورده بود
و البته قبلش هم عرض کنم که همون پیشی ملوسِ هفته پیش بازم اومده بود استقبالمون که این بار چشمش چرخ محمد حسین رو گرفته بود و کسی نزدیکش میشد جبهه خاصی میگرفت !

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

سرخه حصار

از همون ابتدای سرخه ، یه گروه شش نفری هم با ما هم مسیر بودن و مقصدشون هم امامزاده بود که اونا رو هم اونجا ملاقات کردیم و بعد از هم صحبتی باهاشون تصمیم گرفتیم با هم برگردیم . و مسیر رفت رو برگشتیم . البته تا سر همون جاده خاکی معروف که سراشیبی لذیذی داره . . .
اونجا هم وایسادیم تا با اونا هم عکسی بگیریم . . .

سرخه حصار

سرخه حصار

پشت سر هم مسیر خاکی رو اومدیم پایین . . .

سرخه حصار

از بانوان دوچرخه سوار شرق تهران . . . با چه روی گشاده و خلوص نیتی آفرود میاد . . .

سرخه حصار

سرخه حصار

اومدیم روی تپه های اطراف چشمه . . .

سرخه حصار

سرخه حصار

اینجا استیل محمد حسین ( دومی از چپ ) منو کشته . . . . لوک خوش شانس از نوع دوچرخه سوارش

سرخه حصار

آخر کار هم که برگشتیم دم پیست سرخه و بعدشم جای اول قرار . . . نخود نخود شدیم .

یعنی گزارش تا حال به این بی حالی خودم هم هم نخونده بودم ! دقیقا ۳ ساعت و سی و پنج دقیقه طول کشید این گزارش رو بنویسم

این گل های نرگس شیراز تقدیم به همه گُمپ گــــــــــــــُلای بایک بیست . . .

پارک جمشیدیه – ۸ شهریور ۱۳۹۲

صبح با کمی تاخیر (۱۰ دقیقه تاخیر) به دلیل موارد پیش بینی نشده (مشکل لاستیک جلو دوچرخه من و کمی عدم هماهنگی با پیمان) سر قرار حاضر شدیم. از امام حسین به سمت چهارراه ولی عصر و از اونجا هم به سمت تجریش راه افتادیم. توقفگاه های بین راه عبارت بودن از پارک ساعی، میدون ونک، پارک وی.
با هماهنگی با دوستان دیگه که از مسیرهای دیگه اومده بودن همه جمع شدیم حلیم سید مهدی که نرسیده به ونک بود. حلیمو زدیم به اتفاق.

از راست به چپ: پیمان – محمدرضا (MohammadReza R) – محمدحسین – رضا – محمدرضا (Overlord Instinct) – حمید
پارک جمشیدیه

جمشیدیه

بعد از سوخت گیری به سمت جمشیدیه راه افتادیم. اولای مسیر خوب بود ولی چشمتون روز بد نبینه رسیدیم به خیابون فیضیه که آنچنان شیبی داشت که از یه جایی به بعد بعضی از اعضای گروه بصورت زین به پشت طی طریق کردن!
خلاصه به هر نحوی بود خودمو رسوندیم به انتهای مسیر و اونجا چند تا عکس یادگاری گرفتیم

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

اینها هم عکس هایی از طبیعت جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

برگشتنی هم پایین خیابون فیضیه از محمدرضا (R) و حمید خداحافظی کردیم و به سمت دارآباد راه افتادیم. پایین اومدن از خیابون فیضیه واقعا لذتبخش بود.
بعد از چند دقیقه استراحت توی یکی از پارکهای دارآباد به سمت اتوبان ارتش راه افتادم و از اونجا اتوبان بابایی. با محمدحسین و محمدرضا خداحافظی کردیم و به سمت باقری راه افتادیم. ورودی باقری از پیمان هم جدا شدیم و من و رضا اتوبان باقری رو اومدیم پایین. این پایین اومدن هم خیلی چسبید، حداکثر سرعت تو اتوبان باقری ۶۰ کیلومتر بود که برای ما که دیگه رمقی برامون نمونده بود دم مسیحا بود.

در مجموع خیلی بهمون خوش گذشت و برنامه بسیار خوبی بود ضمن اینکه مسیر جدیدی رو هم رفتیم. تصمیماتی هم برای هفته بعد گرفتیم که به موقع اعلام میشه.
تو این برنامه جای میلاد و علی بیاتی واقعا خالی بود. البته با ذکر “السلام علیک یا میلاد” از روبروی نمایندگی اسپیش رد شدیم و همینطور تو برنامه لهو و لعب از علی بیاتی هم بسیار یاد کردیم.

بعضی ها رو هم وسوسه کردیم در حد تیم ملی و الان مشغول مهیا کردن مقدمات ورود به عشاق الترک هستن

این تصاویر هم بعدا پیمان عزیز رسوند دستم:

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه

جمشیدیه