مدتی بود دلمون یه برنامه متفاوت می خواست، محل متفاوت، آدمای متفاوت، مناظر متفاوت و خلاصه یه برنامه ای که فرق داشته باشه با چیزی که تا حالا بوده! با مشورت با دوستان تصمیم گرفتیم که یه برنامه یه روزه بذاریم به سمت فشم یا لواسان و از اونجایی که از برنامه ریزی هم خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم بدون برنامه بریم فشم بعد اونجا یه کوره راهی پیدا کنیم و بزنیم به دل کوههای اطراف!!
طبق معمول از چند روز جلوتر به بچه ها با پیامک خبر دادم و در نهایت من (محمد)، رضا، پیمان، محمدحسین و حمزه اعلام آمادگی کردن. البته پنجشنبه شب می خواستم به علی (tech) هم خبر بدم که صابر گفت مشغول تعویض توپی هاست و حسابی درگیره!
شبش تا حدودای ۲ مشغول کاری بودم و بعد که می خواستم بخوابم دیدم محمدحسین یه نقشه برام فرستاده به عنوان پیشنهاد مسیر، اینقدر خسته بودم که یهو متوجه شدم چند دقیقه ای گوشی به دست خوابم برده. آخرین چیزی که قبل از خواب یادمه این بود که به خودم گفتم یا خدا معلوم نیست چه آشی برامون پخته این محمدحسین!
صبح قرار ما ساعت ۸ فلکه اول تهرانپارس بود. قبل از من پیمان رسیده بود و بعد از چند دقیقه صحبت کردن رضا هم رسید و راه افتادیم به سمت گردنه قوچک. به فلکه سوم که رسیدیم چشممون خورد به چند تا وانت که کنار میدون وایساده بودن. یه پیشنهاد وسوسه انگیز دادم که رضا و پیمان نتونستن مقاومت کنن! به خاطر اینکه انرژیمونو ذخیره کنیم برای مسیرهای کوهستانی تصمیم گرفتیم تا بالای گردنه قوچک رو وانت بگیریم. خلاصه از این طریق با آقای قاسمی راننده وانت هم آشنا شدیم که اهل دلی بود خودش و همه کوههای فشم را به اتفاق دوستش با پای پیاده گشته بود و البته اهل دیزی بعد از کوهپیمایی!
قرار با محمدحسین و حمزه هم سر گردنه قوچک پیش کیوسک هلال احمر ساعت ۹ بود که ۹:۱۰ رسیدن. به محض اینکه رسیدن دیدم امضای صابر روی دوچرخه حمزه هم رفته: توپی های Chosen قرمز رنگ
حمزه تعریف کرد که صبح که می خواسته از خونه بیاد بیرون با این صحنه تو لابی ساختمونشون روبرو شده و به افتخار بچه های بایک۲۰ یه عکس گرفته ازش

برای شروع تو همون میدون گردنه قوچک یه عکس گرفتیم

هوا عالی بود و راه ما را فرا می خواند! اصلا نگاه کردن به شیب جاده لواسون آدرنالین خونو بالا می برد. بعد از پوشیدن لباسهای مناسب و بادگیر راه افتادیم. فوق العاده بود هیچوقت صدای لاستیکای چرخمو اینطوری نشنیده بودم!
وقتی رسیدیم به اول لواسون لباسهامونو کمی سبک کردیم و محمدحسین مسیر پیشنهادیشو رو کرد. این مسیر پیشنهادی بود

هیچکی این مسیرو نرفته بود ولی به نظر پارامترهای لازم برای برنامه امروز مارو داشت، همه قبول کردن و راه افتادیم. اتفاق خاصی تا سه راهی امامه نیفتاد جز اینکه نون گرفتیم برای ناهار و همینطور ذخیره آب رو اضافه کردیم. یه جایی از مسیر هم که با دهن باز نفس میکشیدم یهو یه پشه رفت تو دهنم! تمام حواسم به این بود تا پشه رو قورت ندم که یادم رفت لاک پنجه هارو موقع توقف باز کنم! داشتم با مخ میرفتم تو کوه که به هر زحمتی بود تونستم تعادلمو حفظ کنم.
بعد از طی مسافت زیادی که افت و خیز داشت به سه راهی امامه رسیدیم. همون ابتدای مسیر آب پاکی ریخت رو دستمون که داستان از چه قراره. مسیر با شیب خیلی تندی شروع میشد.
از همون ابتدای مسیر مناظر زیبایی به چشم می خورد

و گاهی این مناظر باعث میشدن چند لحظه از دست از رکاب زدن برداریم

شیب جاده تموم شدنی نبود. ضمن اینکه تو یه قسمتی از مسیر یه سد کوچک مخزنی بود که در حال تعمیرش بودن به همین خاطر تردد کامیون نسبتا زیاد بود.



و باز هم شیب و شیب و شیب



تو مسیر دو بار مورد حمله سگها هم قرار گرفتیم. دفعه اول من از گروه کمی عقب مونده بودم که یهو سه تا سگ از پشت تپه کنارم بیرون اومدن و شروع کردن به پارس کردن ولی وقتی چشمشون به هیبت من افتاد اصن بی خیال شدن یه وضی
دفعه دوم هم نزدیکای روستای اَمامه بازم من عقب افتاده بودم از گروه ولی ایندفعه سگا به نفرات جلوتر حمله کردن که با رشادتها و جانفشانی های محمدحسین کار به جاهای باریک نکشید
یه امامزاده هم تو مسیر بود که بچه ها وایسادن و آبگیری کردن. از دور خونه های رنگی روستا یواش یواش دیده میشد و ما هم دلمون خوش میشد که به به بالاخره رسیدیم به بالای مسیر و اوج قله ولی ای دل غافل!
بالاخره به روستای امامه رسیدیم. همینجا یه توضیح مختصر از ویکی پدیا در مورد این روستا بدم:
امامه دو آبادى است که در كنار هم قرار گرفته،يكى را امامه بالا و ديگرى را امامه پایین می نامند. امامه آباديى است مرتفع و كوهستانى و سردسير در دامنه جنوبی البرز مرکزی که آبش از رود محلى و قنات و چشمه تامین میگردد.در امامه بالا بیش از ٣٠٠٠ و در امامه پايين بیش از ١۵٠٠ گوسفند نگهدارى مىشود. ٣۶ هكتار باغ دارد که محصولات آن غلات، بنشن، لبنيات، سيب، گيلاس، هلو، آلبالو است و شغل اصلی مردم امامه كشاورزى و گلهدارى است.
امامه به سبب راه دشوار و موقعيت استوارى كه داشته از قديم پناهگاهى مناسب به حساب می آمده. اين آبادى خيلى قديمى است و نامش در منابع باستانى درج و به صورت «انبامه» آمده است که اين نام فارسى است. بنابراين نوشتن آن به صورت «عمامه» كه در پارهاى از موارد ديده مىشود، مطلقاً وجهى ندارد. در امامه قلعهاى استوار وجود داشته كه ظاهراً به وسيله مازيار یا مرداویج زیاری به وجود آمده است و بقایای برج و باروها و بدنه آن هنوز پابرجا و نمایان است. زبان گفتاری مردم امامه مازندرانی یا مازنی است که اصطلاحاً به آن طبری نیز می گویند.
امامه از جمله مناطقی است که پس از حمله اعراب مقاومت جانانه ای در برابر مهاجمان داشته است و تا سالها پس از یورش تازیان به ایران به آئین زرتشتی باقیماند. ورود اسلام به قصران علیا(لواسانات) بویژه این منطقه با مهاجرت و فرار سادات علوی همراه بوده است. یگانه مذهب اسلامی که مردم امامه به آن گرویده اند، مذهب تشیع بوده است.
ناصر الدين شاه قاجار به عهد پادشاهى در تابستانها گاه به اين روستا میرفت. انيس الدوله (فاطمه خانم) که از زنان حرم ناصرالدین شاه و سوگلى وى بود از اهالی اين روستا بوده است. این زن همان است که با شکستن قلیانهای حرمسرای شاه او را مجبور به اطاعت از فتوای میرزای شیرازی در قضیه تحریم تنباکو نمود.
از جاهای دیدنی امامه بالا میتوان پیرهمزه (پیرمزه)، نوروز تپه ( بام امامه)، ده پشت و گُورَک و دارکیا، لوحهای سنگی ما قبل تاریخ و باغ تنگه دنبال و لتهومند و سولدارسی و لب تخته و سَرگُور و بُزگاهرِه وقلعه مازیار (قلا) که قدمت ان مربوط به دو هزار سال پیش میباشد را نام برد. روستای امامه دارای دو امامزاده به نامهای شاهزاده حسین)وامامزاده نور میباشد.
متاسفانه بعد از این سفر بود که در مورد مناطق تاریخی روستا این مطالب رو مطالعه کردم به همین خاطر اون موقع از اینجور جاها خبر نداشتیم.
تو روستا کنار یه مغازه بقالی وایسادیم آب تهیه کردیم. از دور یه جاده ای دیده میشد که با شیب کم به سمت پایین میرفت که با دیدنش کلی دلمو صابون زدم که بله بالاخره سرازیری ها شروع شد! از صاحب مغازه پرسیدم چقدر دیگه تا لواسون مونده؟ با تعجب نگام کرد و گفت می خوای بری لواسون؟ بعد با دستش یه جاده باریک بالای کوه نشون داد و گفت باید اینو برید بالا! بعد به یه ساختمون روی نوک قله اشاره کرد و گفت تا اونجا باید برید. کم مونده بود سکته رو بزنم. یعنی شیبش اگه ۹۰ درجه نبود ۸۹ درجه بود دیگه.
یه نفسی تازه کردیم و راه افتادیم. کمی که از جاده رو رفتیم شیب انقدر تند شد که دیگه بی خیال شدم. واقعا نمیتونستم رکاب بزنم. نمایی از روستا:

کل این قسمت از مسیر رو من و پیمان پیاده رفتیم. تو این پیاده روی ها کفشها هم کمی اذیتم کردن که برای همچین برنامه هایی باید پل اونهارو کمی عقب تر ببندم.
اما از رضا و محمدحسین بگم که فکر کنم انرژی هسته ای که ایران ذخیره کرده تو بدن اینا ذخیره کرده. حمزه هم که بنابر فرمول آهسته و پیوسته همه مسیرو راحت رفت بالا البته با سوخت راک.
این عکس هم تو همون حوالی گرفتیم که واقعا نکته آموزشی داره:

تو دل طبیعت، تو ارتفاع ۲۰۰۰ متری یه همچین چیزی دیدن واقعا نشان از رفتار نادرست ما انسانها با طبیعت اطرافمون داره. راستی میدونید همین یه CD چقدر طول میکشه تا در طبیعت بازیافت بشه؟!!!
یه جایی از مسیر به دلیل بریدگی مفرط وایسادیم هم نفسی تازه کنیم و هم چند تایی عکس بگیریم
عکس رضا در حال محو شدن تو افق (خداییش بهترین جا برای محو شدن تو افق بود)

کلاس درس آقای مربی. اون شاگرد تنبل آخر کلاس اصلا حواسش به درس نیست

گاهی اونجا هیچ چیزی بیشتر از سکوت جواب نمیداد. همه غرق در خود

راستی اون روستایی که تو پس زمینه عکس ها هست همون اَمامه هست.
نَخَسته

این علامت هم که معرف حضور هست با اون افکت معروفش

و ادامه مسیر تا پیچی دیگه و عکسای دیگه
من

پیمان

محمدحسین

محمدحسین کلا آروم و قرار نداره در حین سواری. اگه شیب درست و حسابی در دسترس نداشته باشه از انواع و اقسام روشها برای تخلیه انرژی استفاده می کنه

اینم یه نمونه دیگه که مثلا می خواست راه میانبر بره. ماشاالله به این همه انرژی

بالاخره به بالای گردنه و قله رسیدیم با ۲۳۰۰ متر ارتفاع از سطح دریا. اونجا چند تا ویلا و یه نمازخونه بود. از محاسن بالای کوه بودن اینه که زودتر کانکت میشی پس همانا نماز بر پا شد

تصمیم گرفتیم که کمی جلوتر و بین باغها بهترین قسمت این برنامه که همون لهو ولعب بود برگزار کنیم. جاده رو ادامه دادیم تا به یه باغ رسیدیم. این قسمت از جاده تقریبا کفی بود با شیب های کم بالا یا پایین. اینجا بود که حمزه با استفاده از GPS ارتفاع رو ۲۳۰۰ تشخیص داد

اون روستایی که تو پس زمینه دیده میشه فکر می کنم امامه بالاست البته مطمئن نیستم

بچه ها یه قسمتی جنگلی رو انتخاب کردن که البته همه درختها به دلیل سرمای زمستون هنوز بدون برگ بودن ولی زمین شروع به سبز شدن کرده بود و گلهای ریز زرد بسیار زیبایی همه جا کف زمینو پوشونده بود.



به دلیل اینکه اون بالا باد خیلی سردی بود مجبور شدیم بریم تو قسمتهای کم شیب دره برای ناهار بساط پهن کنیم. و بالاخره لهو و لعب آغاز شد:



اینجا هم گویا حمزه از قدیم یه آشنایی با خرزو خان داره و دعوتش کرده باهم به صرف ناهار

ماشاالله همه سنگ تموم گذاشتن تو این قسمت از برنامه و بحمدالله هیچکس ضعیف ظاهر نشد
بعد از ناهار و کمی استراحت و گپ و گفت و باخبر شدن از جلسات عجیب محمدحسین و نام جدید وردیج و دعاهای بچه های خوابالو برای کنسل شدن برنامه و خیلی مسائل مهم دیگه تصمیم گرفتیم که بلند شیم اما جرثقیل می خواست بلندمون کنه. برای سبک شدن و راه افتادن عضلات کمی پیاده روی کردیم و بعد هم شروع کردیم رکاب زدن به سمت روستای راحت آباد.
دیگه از اینجا به بعد مسیر سرازیری بود تا لواسون. اولش با سرازیری کم شروع شد و بالاخره جاده روستای راحت آباد با سرازیری بسیار زیاد و پیچهای خیلی تند و جاده پر دست انداز و خراب شروع شد و البته هیچکدوم اینا نمی تونست جلوی سرعت مارو بگیره. اول این گزارش گفتم که هیچوقت صدای لاستیک دوچرخمو اینطوری نشنیده بودم ولی حالا میگم اون حرفمو فراموش کنید، صدای لاستیک به چنان زوزه ای تبدیل شده بود که از شنیدنش واقعا لذت میبردم
یه توضیح مختصر هم در مورد روستای راحت آباد بدم به نقل از ویکی پدیا:
راحت آباد یکی از روستاهای دهستان لواسان کوچک بخش لواسانات در شهرستان شمیرانات استان تهران ایران است.از ابنیه قدیمی این روستا میتوان حمام راحتآباد مربوط به دوره صفویه را نام برد.
جمعیت این روستا حدود ۳۰ نفر است . در سرشماری سال ۸۵ حدود ۱۶ نفر در ۵ خانوار ذکر گردیده است.

باز هم متاسفانه این اطلاعات رو قبل از سفر نداشتیم و به همین دلیل نتونستیم از روستای راحت آباد دیدن کنیم. فقط می تونم بگم با سرعت بسیار بالا ازش گذشتیم. مسیر همچنان تا لواسون سرازیری بود فقط هرچه به لواسون نزدیک میشدیم از شیب کم میشد. بالاخره رسیدیم لواسون و محمدحسین مارو دلستر دعوت کرد که واقعا چسبید.
رسیدیم ابتدای گردنه قوچک، بچه ها به سمت بالای گردنه راه افتادن، تصمیم گرفتیم که تحت هیچ شرایطی تن به ذلت وانت ندیم ولی همچین که من و پیمان از بچه ها عقب افتادیم این نَفس ما بر ما غلبه کرد و شیطون گولمون زد و وانت رو که دیدیم نتونستیم خودمونو کنترل کنیم تا بالای گردنه باهاش رفتیم. دم راننده هم گرم ازمون پول نگرفت
این عکس هم بین مسیر از وسطای گردنه از لواسون گرفته شده

منتظر رضا شدیم و وقتی اومد و چند دقیقه ای نفس تازه کرد به سمت اتوبان باقری راه افتادیم و از اونجا هم بعد از خدانگهداری باهم هرکس به سمت خونه خودش رفت
زحمت عکس گرفتن به عهده محمدحسین عزیز بودکه ازش تشکر می کنم. اینک عکس وقتی که عکاس ما مجبور بود برای عکس گرفتن فرمون دوچرخه رو ول کنه

این دومین برنامه ای بود که با حمزه بودم و واقعا از همرکابی باهاش لذت بردم. یه همسفر عالیه. همین الانش تو فکر برنامه های ماجراجویانه بعد از نوروز با حمزه هستم از اون برنامه ها که شانس برگشت به خونه پنجاه پنجاه باشه!
تو دوچرخه سواری هیچکس مثل رضا مشوق و راهنمای من نبوده که واقعا ازش تشکر می کنم. تو همین برنامه اگه صحبتها و دلگرمی های رضا نبود من همون ابتدای جاده امامه برمیگشتم، البته اطلاعات غلط محمدحسین در مورد نزدیک بودن به انتهای سربالایی هم بی تاثیر نبود!
پیمان هم همپیمان ما تو دوچرخه سواریه و همیشه از همرکابی باهاش خوشحال میشم.
در مجموع فوق العاده روز خوبی بود. حتما بعد از تعطیلات نوروز با تمرینات بهتر و مسیریابی هدفمندتر برنامه های بسیار خوبی برگزار خواهیم کرد.
این آخرین برنامه گروه فراز در سال ۱۳۹۲ بود. بنابراین همینجا پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگیم و این گل هم که از گلهای زیبای منطقه امامه بود به همه بچه های خوب بایک۲۰ تقدیم می کنیم.

نقشه مسیر:

دانلود فایل مسیر
لینک گزارش در سایت بایک۲۰