سوباتان به خاطر تعطیلات نیمه خرداد خیلی شلوغ بود و موتورسوارهایی که از شهرهای مختلف اومده بودن و همینطور آفرود بازهایی که اومده بودن اونجا تو خیابونهای سوباتان جولان میدادن. البته این که میگم خیابونها فکر نکنید که اونجا ساختار شهری داشت یا کلی خیابون داشت، فقط یه خیابون اصلی بود که از گوشه و کنار این خیابون کوچه های فرعی زده بود بیرون و البته همین مسئله به خاطر اینکه باعث میشد از حالت شهری به دور باشه زیباییشو صد چندان کرده بود و یه نکته مثبت دیگه اینکه تو سوباتان مسیر آسفالت اصلا وجود نداره. همه آفرود بازا
به محض اینکه وارد شهر شدیم اولین چیزی که بهش فکر کردیم این بود که به خاطر شلوغی اونجا و امنیت دوچرخه ها باید اونجا جایی رو اجاره کنیم. چند جارو دیدیم ولی چندان مناسب خودمون و دوچرخه هامون نبود. من و محمدرضا توی همون خیابون اصلی موندیم و رحمان و حمزه رفتن دنبال اجاره جایی برای اتراق شبانه.
تو خیابون به هر مغازه ای نگاه می کردی یه گوسفند از قلاب آویزون کرده بودن و مشغول کباب کردن بودن. یکی از جاذبه های سوباتان گوشت تازه کباب شدس البته با قیمت خیلی پایین تر شهر.
تو همین حین که منتظر بودیم همون ابرهایی که نیم ساعت قبل بالای اونها بودیم شروع کردن به باریدن رو سرِ ما. سریع پانچوهارو پوشیدیم تا کمی کمتر خیس بشیم. بالاخره حمزه اومد و اطلاع داد که یه خونه گرفتن انتهای یکی از فرعی ها
یه خونه با تمام امکانات که متعلق بود به آقای یگانی نژاد معلم بازنشسته که خودش ساکن لیسار بود و هوا که گرم میشد میومد ییلاق. خونه رو هم خودش ساخته بود و دو واحدش کرده بود که یکی رو اجاره میداد و یکی هم مال خودش بود. ما که رفتیم واحد دوم رو اجاره داده بود و چون با تریپ حمزه و رحمان حال کرده بود واحد خودشو به ما اجاره داد البته با این شرط که خودش هم حضور داشته باشه که ما هم قبول کردیم.
دیوارهای برفی ۲ متری تو زمستون، جشنواره آدم برفی، نقاطی که موبایل آنتن می داد و خاطرات مختلف خودش و حتی گاهی یکی دو تا جک صحبتای آقای یگانی بود.
از خونه براتون بگم که وقتی وارد حیاط می شدید حدود چهل متر توی یه مسیر باریک بین سبزه زار باید راه میرفتید تا برسید به ورودی ساختمون که یه ایوان داشت و یه مبل توی ایوان که محل جلوس آقای یگانی بود تا از اونجا به منظره روبروش که بسیار زیبا بود و همینطور آدمای روستا که همه رو میشناخت اشراف داشته باشه. وارد خونه که شدیم یه حیاط پشتی هم داشت که از اونجا میشد مزارع و خونه های پشت ساختمون رو هم تماشا کرد.
وقتی وارد آشپزخونه میشدیم یه پنجره رو به حیاط پشتی داشت (تو تصویر بالا پنجره سمت چپ عکس دیده میشه) که دریچه ای رو به بهشت بود واقعا، مناظر زیبا و غروب آفتاب، ابر، ساختمونهای روستایی، صدای پرنده های محلی (همون صداهایی که مدتهاست تو تهران و شهرهای بزرگ دیگه شنیده نمیشه)
این عکس فقط قسمتی از این زیبایی رو به تصویر کشیده:
بعد از انجام کارهای اولیه و استراحت کوتاه و همینطور یه دوش آب گرم حمزه و رحمان زحمت خرید شامو کشیدن که همون گوشت تازه کباب شده بود و چقدر هم لذیذ بود.
بعد از شام با راهنمایی آقای یگانی رفتیم به تپه ای تو ییلاق که فقط تو اون نقطه موبایل آنتن میداد. خود همین تپه یکی از نقاط زیبای سوباتان بود. ضمن وجود صخره های خاص با شکل های خاص بالای این تپه، مشرف به همه مناظر اطراف بود و به راحتی میتونستید تا فاصله های دور رو ببینید. حتی اگه شب تاریک باشه و چشمای شما هم تیزبین، میتونستید چراغ های لیسار رو هم ببینید. آسمان شب اونجا واقعا دیدنی بود.
هوا سرد بود و تحمل پیرمرد ما هم کم اصرار داشت که برگردیم و ما هم راه افتادیم به سمت خونه ولی بین راه تصمیم گرفتیم که با دوربین و فلاکس چای برگردیم.
وقتی برگشتیم محمدرضا و حمزه شروع کردن عکس گرفتن
منم سعی کردم یه عکس نجومی بگیرم البته بدون سه پایه و اینجا بود که ارزش یه سه پایه سبک که بشه تو برنامه های دوچرخه سواری با خودمون ببریم معلوم شد.
این اولین عکس نجومی من هست البته اصلا عکس خوبی نیست ولی چون برا من اولیه دوسش دارم
بعدش هم چایی رو خوردیم که تو اون هوای سرد واقعا چسبید
قرار گذاشته بودیم شب رو تا صبح بمونیم بالای تپه ولی رطوبت هوا رفته بود و همین باعث شده بود هوا خیلی سرد بشه و ما هم بچه جنوب و فراری از سرما تصمیمون عوض شد و برگشتیم خونه.
صبح زود هرکی از خواب بیدار شده بود یه عکس از بقیه در حال خواب گرفته بود
از قدیم گفتن هرکی صبح خوابه قسطش به آبه یعنی اگه بهترین هارو می خوای باید اول صبح پاشی اینو کسانی که از مناظر طبیعی عکاسی می کنن خوب میدونن. راستش من از خستگی نتونستم صبح زود بیدار بشم ولی حمزه بیدار شده بود و رفته بود اون اطراف عکاسی و انصافا عکس های خیلی خوبی گرفته
تو سوباتان قسمتهای زیادی از دشتهای اطرافش پوشیده شده بود از این گلهای بنفش و زیبا
و این عکس بسیار زیبا که بعد از سفر سوباتان تا الان هنوز بک گراند تبلتم شده.
بالاخره ما هم بیدار شدیم. وقتی وارد حیاط شدم منظره روبروم بسیار خاص و آرامش بخش و رویایی بود، یه تپه که یه گله اسب مشغول چرا بودن و در تضاد با آدم شهرزده ای بود که روی تپه به دنبال آنتن موبایل بود.
من و حمزه برای خرید نون رفتیم به نونوایی محلی اونجا، حدود ۴۵ دقیقه طول کشید تا ۴ تا نون برامون آماده کنه. تو مسیر رفتن به نونوایی از روی دوچرخه هایی که تو حیاط خونه ها دیده میشد فهمیدیم که روز قبل چند تا گروه دوچرخه سواری دیگه هم به سوباتان اومدن.
بعد از خوردن صبحانه شروع کردیم به جمع کردن وسایل و آماده کردن دوچرخه ها که انصافا یکی از سخت ترین قسمتهای سفره!
البته لابلای کار آماده سازی دوچرخه ها مدام از مناظر اطراف هم عکس می گرفتیم.
تو این عکس ورودی ساختمون و آقای یگانی نشسته بر تخت سلطنتش دیده میشه
قبل از حرکت یه عکس دسته جمعی گرفتیم بعد از خداحافظی راه افتادیم به سمت تالش
از سوباتان که اودیم بیرون جاده کمی بده بستون داشت
هنوز از سوباتان دور نشده بودیم که چرخ محمدرضا پنچر شد و برای رفع پنچری توقف داشتیم
از دور یه لایه ابر ضخیم روی جنگل هایی که پیش رومون بود دیده میشد
رحمان متوجه پنچری نشده بود و از ما جلو افتاده بود. بعد از پنچری راه افتادیم
کمی جلوتر و ابتدای سرازیری های خفن رحمان رو دیدیم که پیش یه چوپان نشسته و مشغول چایی خوردن و گپ زدن بود. بعد از یه سروکله زدن کوتاه با سگهای گله به سمت سرازیری های خفن راه افتادیم
برنامه این بود که ناهار رو تو روستای کیش دیبی بریم رستورانی که آقای یگانی معرفی کرده بود ماهی کبابی بخوریم پس نباید وقت رو هدر میدادیم
تو راه چندین بار به خاطر سرازیری های خفن و داغ شدن ترمزها و فشار زیاد به دستهامون مجبور شدیم توقف داشته باشیم. تو یکی از همین توقف ها حمزه اشاره کرد به صدای عجیبی که ترمزش میداد و به خاطر همین سریع ترمز رو باز کردیم و بعد از بررسی لنتها متوجه شدیم لنتی نمونده دیگه و همین مقدار از راه رو که اومدیم با تماس قسمت فلزی با دیسک ترمز گرفته. خوشبختانه لنت یدک همراهش داشت و سریع عوض کردیم.
و دوباره سرازیری تو هوای شرجی شدید و آفتاب داغ
تو مسیر رحمان یه نقطه ای پیدا کرد که به طرز جالب و عجیبی اون قسمت از جنگل از گل های بابونه پوشیده شده بود. به خاطر وضعیت نور نمیشد عکس های خوبی از اون منطقه گرفت ولی به هرحال دیدن این گل های بابونه خالی از لطف نیست
و باز هم سرازیری
تو مسیر از روستاهای کوچکی رد شدیم که اسامیشون یادم نیست
با کم شدن ارتفاع یواش یواش پای موتورها و ماشین ها پیدا شد و طبق معمول رفتار مردم به رفتار شهری نزدیکتر شد
توقف کوتاهی داشتیم برای اینکه بریم کنار رودخونه
و کمی با پل چوبی که روی رودخونه بود حال کنیم
بالاخره حدود ساعت ۳ بعداز ظهر رسیدیم به کیش دیبی و رستوران آبشار که آقای یگانی آدرس داده بود و الحق والانصاف ماهی کبابش فوق العاده بود.
بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت و گپ زدن با چند نفر از مشتریان رستوران که روی تخت های کنار رودخونه نشسته بودن بالاخره آماده شدیم تا به سمت تالش حرکت کنیم
از کمی قبل از کیش دیبی جاده آسفالت بود و تا تالش همینطور بود.
حدود نیم ساعت که رکاب زدیم بالاخره مزارع اطراف و دورنمای شهر تالش دیده شد
ورودی تالش یه وانت پارک کرده بود که چند تا بره کوچیک توش بود
و بعد هم رفتیم مرکز شهر برای کمی استراحت و یه بستنی به خودمون جایزه دادیم