اول از همه باید از جناب سینا جان عزیز تشکر کنم که جرقه این سفر مدیون جمله آخر گزارش ایشون بود.
سال گذشته که مشکلاتی برای زانوی من پیش اومد و مدتی از تمرین و رکاب زدن محروم بودم با دوستان فراز جلسه هایی تو کافی شاپ تشکیل می دادیم و در مورد برنامه های سال۹۴ برنامه ریزی می کردیم و مسیر انتخاب می کردیم. همه مسیرها و زمانهای تقریبی اونهارو مشخص کردیم.
ابتدای امسال که اجازه رکاب زدن برای من صادر شد متاسفانه مشکلی برای رضا پیش اومد و پاش یه ماه تو گچ بود. خلاصه ما تمرین رو شروع کردیم و منتظر باز کردن گچ پای آقا رضا شدیم که بریم برای اولین سفر امسالمون (مقصد اولیه مخفی میمونه برای موقعیتهای بعدی).
بالاخره موعدش رسید و پای رضا هم خوب شد و شروع کردیم به تمرین های گروهی و چون وقت کم بود همزمان برنامه ریزی هم می کردیم. از اونجایی که عروسی حمزه نزدیک بود نمیتونست با ما همراه بشه و از اونجایی که وقت خیلی کم بود و هماهنگی هم کار سختیه ترجیح دادیم که تعدادمون همون ۳ نفر (من و رضا و محمدرضا) بمونه.
نزدیکای موعد سفر ما بود که یهو آقا سینا گزارش جنگل ابر رو گذاشت تو سایت. بدجوری هوایی شدم. خیلی دلم خواست که این مسیر رو برم. با دوستان در میون گذاشتم و بلافاصله با استقبال شدید همراه شد فقط مشکلش این بود که وقت تنگ بود و برنامه ریزی برای مقصد جدید باید بصورت فشرده انجام می شد.
نقشه هایی که سینا تو سایت گذاشته بود رو بررسی کردم و با استفاده از Google Earth چند بار مسیر کامل رو بررسی کردم از همه نظر. یهو یه فکری به ذهنم رسید اینکه تو این سفر از برنامه Runtastic Pro که یکی از اعضای سایت معرفی کرده بود استفاده کنم. سریع دانلود کردم و نصب کردم و برای اینکه نقشه های مورد نیازمون روی گوشی ذخیره بشه تا تو حالت افلاین هم قابل استفاده باشه چند بار تو زومهای مختلف مسیر رو توی Runtastic مرور کردم. البته بهتره شما همیشه تو سفرهای آفرود از برنامه ای که عادت دارید استفاده کنید تا مشکلی پیش نیاد مگر اینکه قبلش خوب تستش کرده باشید. اما من از این انتخابم خیلی راضیم. واقعا نرم افزار بی نظیری بود و در مقایسه با رقبای دیگه یه سر و گردن بالاتر بود (من تقریبا از همه نرم افزاری Tracking استفاده کردم).
تصمیم بر این شد که بدون ترکبند و خورجین به این سفر بریم و به همین خاطر محدود شدیم به کوله هامون و همین باعث شد که خلاقیتهای زیادی برای جا دادن مایحتاج تو کوله هامون به خرج بدیم. قرارمون با رضا ساعت ۷ و نیم صبح پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت بود ابتدای اتوبان هجرت. ناگفته نماند که روز چهارشنبه یه سری اتفاقات افتاد که نزدیک بود برنامه من کنسل بشه ولی خدا کمک کرد و این اتفاق نیفتاد و ما مسافر شدیم.
صبح به خاطر مشکلاتی مثل رفتن برق خونه ما و گم کردن حمایل بار و … و همچنین فراموش کردن کیسه خواب محمدرضا، با تاخیر سر قرار رسیدیم و به همین خاطر برای جبران بدقولی، قول یه ناهار به رضا دادیم!
به طرف ترمینال جنوب راه افتادیم.
قبلش توضیح بدم که جنگل ابر بالای رشته کوه البرز حد فاصل شهر شاهرود (استان سمنان) و شهر علی آباد کتول (استان گلستان) قرار داره. بنابراین ما برای اینکه خودمون رو به جنگل ابر برسونیم باید ابتدا به شاهرود میرفتیم. هدف ما شب مانی در روستای ابر تقریبا ۴۰ کیلومتر بعد از شاهرود بود.
به ترمینال که رسیدیم یه ماشین شاهرود در حال مسافرگیری بود که اتفاقا ۳ نفر هم جا داشت ولی صندوق هارو تا خِرتِناق پر از بار کرده بود و جا برای سه تا دوچرخه نداشت. کلی گشتیم تا بالاخره برای شاهرود ساعت ۱۱ تونستیم ۳ تا بلیط بگیریم و اتفاقا از روی خوش شانسی راننده رو هم توی محوطه ترمینال دیدیم و تایید جای ۳ تا دوچرخه رو هم ازش گرفتیم و با خیال راحت رفتیم که از اطراف ترمینال تدارک ناهار بین راه رو ببینیم.
بعد از خرید غذا و تنقلات برای بین راه به ترمینال برگشتیم و منتظر رسیدن ساعت حرکت شدیم.
موقع حرکت رسید و دوچرخه هارو گذاشتیم تو قسمت بار و خودمون هم سوار شدیم. از همون اولش هم راننده باکلاس ماشین حسابی تحویلمون گرفت!
۱۱ حرکت کردیم و کمی بعد از حرکت گفتیم یه عکس یادگاری بگیریم تو ماشین برای آیندگان
درست بعد از این عکس بود که محمدرضا به حالت ریلکسیشن رفت!
ما هم مشغول ارسال عکس تو گروه فراز کردیم تا به خورده دل اونایی که نیومده بودن رو کباب کنیم
نمیدونم دقیقا ولی فکر می کنم ۳ ساعتی تو ماشین بودیم تا رسیدیم به یه جایی به اسم سرخه که برای نماز و استراحت ۱۵ دقیقه ای توقف داشتیم. نکته جالبی که اونجا دیدم محل شارژ تفکیک شده بود!
به سمت شاهرود حرکت کردیم و تو این فاصله ناهارم زدیم بر بدن. البته بلافاصله بعد از ناهار محمدرضا باز هم افقی شد! کلا این پسر خوش خوابه اساسی
کلا مسیر خسته کننده ای بود و نشستن زیاد خیلی مارو خسته کرده بود. هوای گرم و طبیعت خشک به این خستگی دامن زده بود. به محض ورود به شاهرود یهو همه چی تغییر کرد و طبیعت خشک و بیابونی جای خودشو به باغهای زیبایی داد که بیننده رو به شک مینداخت که اینجا منطقه گرمسیریه یا سردسیری!
بالاخره حدود ساعت ۵:۱۵ وارد ترمینال شاهرود شدیم و بعد از پیاده کردن دوچرخه ها مشغول آماده سازی خودمون و دوچرخه ها شدیم.
قمقمه ها و کوله پشتی رو هم با آب معدنی پر کردیم و بعد از پرس و جوی اولیه به سمت جاده شاهرود-آزادشهر راه افتادیم.
شاهرود شهر زیبایی بود و هر سه نفرمون هم عقیده بودیم که اگر وقت بیشتر داشتیم حتما برای دیدن شهر شاهرود و گشت و گذاری تو شهر وقت میذاشتیم اما باید تا قبل از تاریک شدن هوا خودمون رو به روستای ابر میرسوندیم. بد نیست مختصری در مورد شاهرود هم بدونیم:
[QUOTE]
شاهرود، یکی از شهرهای استان سمنان در ایران و مرکز شهرستان شاهرود است. نامهای قدیمی دیگری برای شاهرود که میتوان نام برد عبارت است از “حنچره”، “شخره” و “شاخره” اشاره نمود. شاهرود، در حد فاصل دو نوع آب و هوای خشک و کویری، در جنوب و مرطوب و پرباران در شمال جای گرفته که آب و هوایی معتدل برای این شهر فراهم کرده و آن را در ردیف شهرهای خوشآب و هوای ایران قرار دادهاست. شاهرود در حد فاصل شهرهای دامغان در باختر، سبزوار و بردسکن در خاور و گرگان در شمال بوده و تقریباً در میانه راه تهران-مشهد میباشد به طوریکه فاصله آن از تهران ۴۰۰ کیلومتر و از مشهد ۵۰۰ کیلومتر میباشد. بر اساس نتایج سرشماری سال ۱۳۹۰ جمعیت شهر شاهرود ۱۴۰،۴۷۴ نفر بوده است.[۶] شاهرود دومین شهر پرجمعیت استان محسوب میشود
پس از انقلاب برای مدتی نام این شهر به امامشهر تغییر یافته بود. مردم شاهرود به زبان فارسی با لهجه شاهرودی تکلم میکنند. شاهرود نزدیک به شهر تاریخی بسطام است.
[/QUOTE]
باید از وسط شهر شاهرود خودمون رو به جاده آزاد شهر میرسوندیم و از این فرصت برای دیدن بهتر مردم و همچنین خود شهر استفاده کردیم. شاهرود مردم مهربون و خونگرمی داره و کلا حس ما از این شهر آرامش و اتمسفر مثبتی بود که بر این شهر حاکم بود. در طی همون مدت کوتاهی که در حال عبور از شهر بودیم ابراز لطف و محبت مردم شاهرود مارو هم خوشحال و دلگرم کرد. اما متاسفانه اتفاقی افتاد که باعث شد خاطره کوتاه ما از این شهر کمی کدر بشه!!!
نزدیکای میدان امام بودیم که یهو متوجه شدم یه موتوری از پشت سر به من نزدیک میشه بر حسب عادت به سرعت خودمو کشیدم به راست و موتوری به فاصله بسیار نزدیک از من و با سرعت زیاد رد شد و متوجه شدم که قصد ضربه زدن با دست به دست چپ من رو داشته که با حرکت من بی اثر شد. یهو یاد رضا افتادم که جلوتر از من حرکت می کرد و با صدای بلند صداش کردم که مواظب باشه اما دیر شده بود و نامرد با دست به کتف چپ رضا کوبید و فرار کرد!!! راستشو بخواید مزاحمت موتورسوار تا حالا زیاد داشتیم ولی هیچکدوم اقدام فیزیکی نکرده بودن و از این بابت شاهرود فعلا رکوردشکن شد برای ما!
انتهای شهر که رسیدیم ساعت ۶ شده بود و ما ۲ ساعت وقت داشتیم تا ۴۰ کیلومتر مسیر رو رکاب بزنیم.
وارد جاده که شدیم مسیر دلچسب و کفی بود با نمایی از مزارع و باغهای اطراف و هوای خنکی که به صورت ما می خورد. به این فکر می کردم که اگه من شاهرود زندگی می کردم به عنوان تمرین دور پا حتما هر روز این مسیر رو رکاب میزدم.
شهر بسطام ۵ کیلومتر بعد از شاهرود بود ولی به خاطر عجله ای که داشتیم و باید خودمون رو به برنامه ریزی میرسوندیم (تقریبا دو ساعتی از برنامه ریزی عقب بودیم) امکان توقف و دیدن شهر نبود.
تو مسیر به خاطر اینکه بیشتر روز روی صندلی اتوبوس نشسته بودیم خیلی زود خسته شدیم و برای رفع خستگی حدود ۵ دقیقه کنار چند تا درخت استراحت کردیم
بالاخره به ورودی روستای قلعه نو خرقان رسیدیم که یه روستای تاریخی بود ولی باز به همون دلیل عقب بودن از برنامه امکان توقف و دیدار جاهای تاریخی نبود! جاده روستا رو به سمت خود روستا رکاب زدیم. هوا عالی شده بود و واقعا رکاب زدن لذت بخش
نرسیده به روستا توقفی داشتیم برای تعویض شیشه عینکهامون چون هم ابر بود و هم خورشید در حال غروب بود و هوا در حال تاریک شدن. برای دید بهتر شیشه های شفاف رو روی عینکهامون گذاشتیم.
ضمنا از فرصت استفاده کردم و نقشه رو چک کردم تا مطمئن بشم که راه رو درست اومدیم و موقعیت خودمون هم چک کرده باشم
بالاخره به روستا رسیدیم و متوجه شدیم که ماشین های زیادی برای دیدن جنگل ابر از این مسیر اومدن و قصد بالارفتن رو دارن
کنار یه بقالی برای خرید مایحتاج ایستادیم و چند تا کلوچه محلی خریدیم که الان که فکر می کنم میبینم یکی از بهترین خریدهای عمرمون رو انجام دادیم که در آینده شما هم متوجه این قضیه میشید.
به سمت بالای روستا راه افتادیم و یهو دیدیم مسیر سرازیری شد و همین من رو به شک انداخت آخه یادم نمیومد تو این مسیر سرازیری داشته باشیم! همین شک باعث شد که از سرایدار مدرسه روستا بپرسیم و متوجه شدیم که مسیر رو اشتباه رفتیم
کمی به عقب برگشتیم و مسیر صحیح رو پیدا کردیم و اینجا ابتدای مسیر آفرود محسوب میشد. از اینجا وارد جاده خاکی روستای ابر شدیم. از کنار قبرستان روستا گذشتیم و به تلمبه آب رسیدیم. کمی استراحت و ادامه مسیر.
مسیر خاکی با شیب ملایم بدون دیدن انتهای مسیر و تاریک شدن ناگهانی هوا یه خورده باعث تردید شده بود. اصرار رضا باعث شد که مسیر رو ادامه بدیم (با تشکر از رضا).
بعد از مدتی رکاب زدن هوا کاملا تاریک شد و به خاطر ابری بودن هوا هیچ نوری نبود حتی نور ستاره ها. چراغ هارو روشن کردیم و تو تاریکی رکاب زدیم.
بعد از کمی رکاب زدن تو تاریکی مطلق یهو بوی گله گوسفند اومد و همین باعث وحشت ما شد چون ما تو تاریکی هیچ چیزی انورتر از دو متری خودمون نمیدیم ولی احتمالا سگهای گله مارو کاملا واضح میدیدن!!!
من خیلی خسته شده بودم و آهسته رکاب میزدم و گاهی هم پیاده ادامه میدادم. یهو صدای چند تا سگ شروع شد و مجبورمون کرد که سرعتمون رو زیاد کنیم تا هرچه سریعتر خودمون رو از منطقه خطر دور کنیم. با توجه به پراکندگی جانوری طبیعت شاهرود ترجیح دادیم که با فاصله کم در کنار همدیگه رکاب بزنیم تا شرایط تحت کنترل باشه
دیگه یواش یواش خسته شده بودیم و هیچ اثری از روستا دیده نمیشد. مدام نقشه رو چک می کردیم. مسیر درست بود ولی با وجود نزدیک شدن به روستا هیچ اثری ازش دیده نمیشد و همین مارو کمی نگران کرده بود.
آب کوله پشتی من تموم شده بود و همین باعث نگرانی من شده بود چون من آب زیاد می خورم به همین خاطر توقف کردیم تا کمی آب از محمدرضا بگیرم. به محض اینکه سوار شدیم و حدود ۵ دقیقه رکاب زدیم یهو دیدیم چراغهای روستا از پشت یه تپه بزرگ پیدا شد. روستای ابر تقریبا تو یک گودی بود و به همین خاطر با وجود نزدیک بودن دیده نمیشد. با وجود اینکه تو عکس تقریبا چیزی دیده نمیشه اما دیدن این صحنه خیلی به ما انرژی داد
اندکی سلفی از خودمون گرفتیم
حدود ساعت ۹:۱۵ خودمون رو به روستا رسوندیم و اولین کاری که کردیم این بود که سراغ اتاق یا محلی برای شب ماندن را گرفتیم که آدرس یه بقالی رو دادن و ما هم رفتیم اونجا
حسن آقا آدم با حالی بود و به محض اینکه گفتیم جا می خوایم با چند تا از دوستاش تماس گرفت. اولین دوستش اومد و وقتی با ما آشنا شد پاشو کرد تو یه کفش که به مجرد جا نمیده. به یکی دیگه از دوستاش زنگ زد و بلافاصله اومد و فقط وقت خواست تا کمی خونه رو مرتب کنه. خونه مورد نظر فقط ۲۰ متر تا مغازه حسن آقا فاصله داشت و از این بابت برای ما مزیت خوبی بود ضمنا نونوایی هم دیوار به دیوار خونه مورد نظر بود که دیگه عالی بود.
یه نیم ساعتی مهمون حسن آقا و چند تا از اهالی روستا بودیم و گپ زدیم تا خونه آماده شد و ما اسقرار پیدا کردیم. سریع چرخها رو جا دادیم و کمی دراز کشیدیم.
خونه های اونجا امکانات کامل دارن اما مشکلات زیادی هم هست از جمله قطعی آب تو ساعات مختلف شبانه روز. بنابراین اهالی همیشه ذخیره آب دارن برای همچین مواقعی. موقعی هم که ما رسیدیم اونجا آب قطع بود و تا صبح روز بعد از آب ذخیره شده برای همه امور استفاده می کردیم.
بعد از کمی استراحت رضا و محمدرضا رفتن برای خرید و منم از فرصت استفاده کردم و یه چرت چند دقیقه ای زدم!!!
یه هندونه خریدن و حسابی آب و قند از دست رفته بدنمون رو جبران کردیم. شام هم پنیر با هندونه زدیم بر بدن که واقعا چسبید و جای همگی خالی.
غذاها و خوراکی هامون رو گذاشتیم تو یخچال و موبایل هارو هم زدیم به شارژ و رفتیم تو کار استراحت. قرارمون رو گذاشتیم که روز دوم چون مسافت کمتر بود کمی دیرتر حرکت کنیم و با خیال راحت رفتیم به دنیای خواب