از دفعه قبل که رفته بودیم آهار-شکراب خیلی دلمون می خواست که یه برنامه دو روزه ترتیب بدیم و یه شب اونجا بمونیم. این برنامه جور نشد تا اینکه هفته آخر شهریور رسید. شنیده بودیم که تو این موقع از سال شکراب هوا خیلی سرده و شاید نتونیم شب بمونیم اونجا. با اصرار علی تصمیم گرفتیم که شانس خودمونو امتحان کنیم. البته علی هم زحمت کشید و با چند تا تماس تلفنی با دوستان و آشنایان کوهنورد مارو مطمئن ساخت که خطری از جانب سرما مارو تهدید نمی کنه و یحتمل فرداش زنده برمیگردیم پایین. من که بعد از برنامه لار-بلده-رویان دوچرخه رو برای سرویس تیکه تیکه کرده بودم مجبور شدم ۵شنبه زود برگردم خونه و شروع کنم به مونتاژ چرخ. خلاصه اینکه قرارمون ساعت ۳ و محل قرار هم فلکه اول تهرانپارس بود. برای این برنامه من وعلی و رضا اعلام آمادگی کرده بودیم.
با کمی تاخیر سر قرار رسیدم. رضا و علی قبل از من رسیده بودن و آقا ایمان دوست علی هم همراهش اومده بود. بعد از احوالپرسی به طرف فلکه سوم راه افتادیم واونجا یه دونه وانت گرفتیم و تا بالای گردنه رو با وانت رفتیم. برادران پلیس راه و همینطور گشت ارشاد در محل حضور فعال داشتن و جالب اینکه یکی از برادران نیروی انتظامی (نمیدونم از کدوم گروه بود) با حالت تمسخر به من گفت که “حال دارید دوچرخه سوار میشید؟ برو موتور سوار شو ببین چه حالی میده” منم در جوابش گفتم “شما دوچرخه سوار نشدی اگه یه بار سوار بشی دیگه موتورو میزاری کنار” که بعد از حاضر جوابی من خاموش شد!
صبق معمول با سرعت اومدیم پایین و به طرف آهار رفتیم. هوا عالی بود. به اوشان که رسیدیم علی یهو پیشنهاد داد که برای شام جوجه بگیریم با خودمون ببریم بالا! اولش یه خورده مقاومت کردیم بعد دیدیم بد فکری هم نیست، همون اوشان زدیم بغل و مقدمات فراهم کردیم و راه افتادیم به سمت آهار. جاده آهار بعد ازظهر با اون هوای خنک و سایه های عالی واقعا لذت بخش بود. اصن یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید، عالی بود. علی و ایمان جلوتر رفته بودن و من و رضا به خاطر زانوی آسیب دیده من آرومتر می رفتیم.
وقتی رسیدیم آهار دیدیم ورودی آهار به خاطر اینکه ۵شنبه بعدازظهر بود و مردم رفته بودن سر مزار اهل قبور یه خورده شلوغ بود. عده ای هم مشغول ییلاق بودن یعنی در حال آمدن به آهار برای گذران تعطیلات آخر هفته بودن. آفتاب دیگه پایین اومده بود و هرچی بود شفق بود.
خریدهای دیگری که داشتیم اعم از ادویه مورد نیاز برای طبخ جوجه، نون به مقدار بسیار زیاد (به دلیل همراهی دو موجود بزرگ معده) و .. از همون آهار تهیه کردیم و راه افتادیم به سمت شکراب. دیگه یواش یواش زانوم داشت اذیت می کرد. به علی و ایمان گفتیم که شما با سرعت برید بالا و اتاق و مخلفات لازم تهیه کنید من یواش یواش میام بالا، البته آقا رضا هم که پاسوز من شد و آروم آروم همپای من میومد بالا. از اینا گذشته منظره های بی نظیری که غروب اونجا بوجود آورده بود اصلا برای من راه نداشت که با سرعت از کنارشون رد بشم. لذت قدم زدن تو کوچه باغ تو غروب با یه نسیم خنک و بوی خاک نم خورده و گاهی هم صدای گوسفندی از دور و البته صدای قدم های خودمون تو اون سکوت واقعا عالی بود. باید تجربش کنید حتما.
وسطای راه که رسیدیم دیگه هوا تاریک شده بود و به سختی می شد جلوی پامونو ببینیم و چون کنارمون صخره و پرتگاه بود دست به دامن Petzl شدیم که همین تازگی ۲۰۰ چوق پولشو داده بودم و باید خودشو به ما نشون میداد ببینیم چند مرده حلاجه!
واقعا ابزار مفید و به درد بخوری بود این هد لامپ فقط یه مشکلی داشت اونم این بود که به محض اینکه روشنش کردم یه میلیون و ششصد تا پشه دور چراغ جمع شدن. شده بودم عین این کارتونا که یارو سرش می خوره یه جایی بعد پرنده ها دور سرش می چرخن!
به خاطر تاریکی سرعتمون از اون هم کمتر شده بود. تو اون تاریکی یهو دیدم یه دوچرخه سوار داره از بالا میاد به رضا خبر دادم و خودمونو کشیدیم کنار البته تو دلم چند تا فحش هم بهش دادم که آخه مگه تو این تاریکی بدون چراغ تو این شیب و پرتگاه کسی دوچرخه سواری می کنه؟ نزدیکتر که اومد دیدم علی خودمونه نگران شده بود از اینکه دیر کردیم. خلاصه بعد از کمی نصیحت به سمت بالا راه افتادیم. واقعا حس خوبی داره قدم زدن شبانه تو دل طبیعت.
تو همین گیر و دار یه بنده خدایی با الاغ و یه مقدار باری که الاغش حمل می کرد رسید بهمون یکی دو باری راه بهش دادیم که رد بشه ولی نشد آخر سر گفت بابا من می خوام پشت سر شما بیام که جلومو ببینم. خلاصه ایشونم تا شکراب همراه ما شد.
وقتی رسیدیم شکراب بدجوری عرق کرده بودیم به همین خاطر سریع خودمونو خشک کردیم و سعی کردیم گرم نگه داریم تا سرما نخوریم. علی و ایمان قبلا زحمت اجاره اتاق رو کشیده بودن. ما مستقیم رفتیم داخل اتاق و کمی دراز کشیدیم تا خستگی راه از تنمون بیرون بره.
کمی که استراحت کردیم یادمون افتاد که شدیداً گرسنه ایم و باید شام رو آماده کنیم. از علی و ایمان قول گرفته بودیم که اگه قرار بر جوجه شد خودشون باید کاراشو بکنن (یه لحظه هم استثمار به ذهنتون خطور نکنه ها) ولی بعد دیدیم که نصف العیش، منقل العیش بنابراین خودمون هم دست به کار شدیم.
اول علی رفت از مسئولین امامزاده به تعداد لازم سیخ گرفت و شروع کردیم به سیخ گرفتن جوجه ها.
آقا اون شبرنگای بادگیر آقا رضارو که دارید، اصن فکر کنم LED بودن لامصب.
یه چیزی که یادم رفت بگم این بود که هوا بس ناجوانمردانه سرد بود! واقعا سرد بود و هرچی داشتیم پوشیدیم!
بعد از سیخ گرفتن جوجه ها رفتیم پای منقل و هم خودمونو گرم کردیم و هم جوجه ها رو کباب. ماجرای آتش روشن کردن با چوب و ذغال درست کردن و جوجه کباب کردن اونو تو طبیعت که دیگه تعریف کردنی نیست، جای همگیتون خالی. فقط میتونم همینو بگم
بعد از خوردن غذا و البته سکوت کامل در حین غذا خوردن (باور کنید اگه کنار علی و ایمان بشینید و حرف بزنید قوت لایموت هم گیرتون نمیاد، ماشالا به چرخ گوشت اینا سرعتشون از اونم بیشتر بود) یه چایی زدیم در رگ که نمونش تو دنیا نبود. چای ذغالی اعلا درست شده روی زغال تهیه شده از چوبهای خشک درختهای آهار. چایی رو که خوردیم یهو بدنمون گرم شد و تصمیم گرفتیم یه سری به بیرون از امامزاده و باغهای اطراف بزنیم و شبگردی کنیم.
چون همه باهم می خواستیم بریم به فکر دوچرخه ها افتادیم، دوچرخه ها رو آوردیم داخل اتاق و جاسازی کردیم.
شبگردی در تاریکی مطلق بود ولی خیلی صفا داشت. البته Petzl عزیز همراهمون بود و جلوی پامون رو روشن می کرد ولی وسط راه یه فکری به سرم زد شیطانی، گذاشتمش روی حالت فلاشر. هر ثانیه یه بار تاریکی مطلق اونجارو روشن می کرد و خیلی هیجان انگیز بود. یه حس خاصی مثل فیلم های زامبی بهمون میداد.
نکته جالبی که این شبگردی بود این بود که یه فروند سنجابک دیدیم که دیدنش معمولا تو طبیعت خیلی سخته تازه اونم تو شب. خیلی زیبا بود و دوست داشتنی ولی زود فرار کرد
بعد از یه خورده شبگردی و تماشای آسمون زیبا و عجیب شکراب برگشتیم به اتاقمون.
خستگی بر ما مستولی شده بود و تصمیم گرفتیم بخوابیم. راستی تا یادم نرفته بگم که اتاق بغلی ما هم یه گروه کوهنورد بودن که خیلی به دوچرخه علاقه نشون دادن، بچه های باحالی بودن و معلوم بود که خیلی اهل کوه هستن.
شب قبل از اینکه کیسه خوابهارو باز کنیم و کپه لالامونو بذاریم گفتیم یه دستشویی بریم بصورت جمعی، فکر دستشویی رفتن تو اون سرما به اندازه کافی عذاب آور بود. در حال رفتن به سمت دستشویی ها متوجه شدیم که شب خاموشی میزنن و برق قطع میشه. ای تو روح اونی که اولین بار طرح شلوار دو بنده دوچرخه سواری رو داد!!!
برگشتیم به اتاق و آماده خواب شدیم و خاموشی هم زده شد ولی مگه می شد خوابید، تا نصفه شب میگفتیم و می خندیدیم. خیلی خیلی خوش گذشت، خیلی برای یه لحظشه.
من یه ساعتی خوابیدم ولی از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد فکر می کنم به خاطر هوای خیلی پاک اونجا بود. بیدار شدم دیدم علی هم بیداره و خوابش نمیاد و رفته بیرون آتش رو برپا کرده منم وسوسه شدم پا شدم رفتم. دو تا از کوهنوردای اونجا هم اومده بودن. چهارتایی کنار آتش گپ و گفتمون گرفت در مورد کوه و طبیعت و هرآنچه به اینها ربط داشت. تو همین حین هم یه چایی گذاشتیم که نصفه شبی حسابی چسبید. بعد از یه ساعت گپ زدن برگشتیم و خوابیدیم.
صبح من و رضا زودتر از بقیه بیدار شدیم. هرکاری کردیم علی و ایمان بیدار نشدن به همین خاطر ما هم تصمیم گرفتیم دوتایی بریم آبشار شکراب رو ببینیم. صبح زود از بین کوچه باغها و مسیرهای باریک و گاهی سنگلاخی گذشتیم تا رسیدیم به آبشار. جای زیبایی بود ولی حیف که به خاطر زاویه نور نمیشد عکس های خوبی از اونجا گرفت.
برگشتنی متوجه شدیم که یه آبشار کوچکتر هم پشت سرمون هست.
بعد از دیدن آبشارها گرسنگی آلارم داد. سریع خودمونو رسوندیم به اتاق. هرکاری کردیم بچه ها بیدار نشدن من به فکرم رسید که یه راه فقط برای بیدار کردن این دوتا هست: بوی غذا!
رفتم املت و نیمرو به مقدار فراوان سفارش دادم و برگشتم به اتاق. املت و نیمرو آماده شد و بردیم به اتاق و علی و ایمان هم بیدار شدن و بی امان به سمت غذا حمله ور شدن. در کسری از ثانیه ظرف های خالی موند و هنوز گرسنگانی بر سر سفره. خلاصه اینکه دوباره سفارش و دوباره صبحانه که جای همگی خالی واقعا چسبید. البته از همگی عذرخواهی می کنم مجالی برای عکس گرفتن نبود
بعد از صبحانه یواش یواش آماده شدیم برای برگشتن. وسایلمونو جمع کردیم و دم در دو سه تا عکس دیگه هم گرفتیم و بعد از خداحافظی از دوستان کوهنوردمون به سمت شکراب راه افتادیم.
بعد از اون هم اتفاق خاصی نیفتاد و بعد از رسیدن به آهار به سمت فشم و بعد هم گردنه قوچک رفتیم و از اونجا هم که نخود نخود هرکه رود خانه خود.
یه چیز جالبی که یادم رفت بگم این بود که روز اول موقع بالا رفتن از بین کوچه باغ های آهار من و رضا داشتیم باهم درباره برنامه های امسال که گروه فراز اجرا کرده بود صحبت می کردیم و متوجه شدیم که نه تنها خیلی از برنامه های عقب افتاده از برنامه ریزی هامون رو انجام دادیم تازه چند تا برنامه اضافه بر اونها رو هم اجرا کردیم و این خیلی باعث خوشحالیمون شد از طرفی کلی نقشه و مسیر هم برای سال آینده تدارک دیدیم، به همین خاطر بی صبرانه منتظر رسیدن سال آینده و اجرای برنامه های جدید به همراه دوستان فرازی هستیم.
به امید همرکابی همیشگی
مطلبتون رو بسیار دوست داشتم.میشه لطفا بگید برای اجاره اتاق توی مسیر با چه کسی باید هماهنگ کرد.الهی همیشه خوش باشید.
آزاده خانم برای اجاره اتاق تو امامزاده باید با متولی امامزاده هماهنگ کنید. اگه زود برسید اونجا به راحتی میتونید یه اتاق ازشون بگیرید ولی آخر شب گروه های کوهنوردی میرسن اونجا و دیگه اتاق ها پر میشه و مجبور به کمپ تو محوطه امامزاده هستید که البته خیالتون راحت باشه که امن هست.
تو خود روستای آهار هم شنیدم که ویلا اجاره میدن ولی ما تجربه نکردیم و به نظرم برای رفتن به شکراب نیازی به گرفتن ویلا بین راه نیست.
شما هم خوش باشید